هزار بار تصمیم گرفتم دعوا نکنم باهاش یا اگه هم کاری کرد فوقش یه تذکر بدم که هم غرور اون حفظ بشه هم احترام خودم. ولی باز دیشب .... تا دیر وقت سرکار بود و به من قول داده بود شام بریم بیرون و ساعت ۲ اومد خونه.فردا ظهر قول داد زودتر بیاد باز مجبور شد سرکار بمونه و من باز منتظر موندم.... از انتظار متنفرم.
خونه مادرش نزدیک محل کارشه بین روز میره اونجا استراحت میکنه و دوباره میره سرکار.وقتی منتظرم میذاره همه ش از چشم اونا میبینم.
امروز دوباره تا پاش رسید خونه هر چی از دهنم دراومد بهش گفتم. فحش دادم داد زدم. هیچی نگفت.
بعد که عصبانیتم کمتر میشه میخام از ناراحتی خودمو بکشم که چرا اینقدر از کوره دررفتم 😣😣😣