قراره بيان ببينن مامانش و خواهرش
ولي بابام نديده مخالفه
نميدونم چرا
ولي هنوز هيچي نميدونه و ميگه نيان
اخه من واقعا دوسش دارم نميتونم ب كسي جز اون فكر كنم
تا اين سن فقط با يه پسر حرف زدم و اونم قراره جدي بشه و...من از اول هم ميگفتم بايد همسرم و اولين فرد مذكر زندگيم بشه همسرم چون نميتونم فراموش كنم
الان استرس اينكه بابام ي كاري كنه و يا باهاش دعوا كنه منو ورداشته اصلا ذوق فردا رو ندارم اينقدر كه ميترسم😣😣😣