مادرشوهرم یک جمله گفت برای همیشه خودشو از چشم من انداخت،گفت
دخترهای خوب زیادی میشناسم باید اونها ازدواج میکردی
پشت تلفن شنیدم اینو به شوهرم گفت
شوهرمم بعد صحبت و قطع تلفن گفت مامانم راست میگه،نباید تو رو میگرفتم
منم گفتم مثل اینکه یادت رفته میگفتی خواستگاری هر دختری میرفتی جواب نه میدادند و مجبور شدی من کم توقع رو بگیری،شوهرمم به سرافت افتاد گفت مرسی باهام ازدواج کردی
ولی دیگه نتونستم مادرشوهرمو ببخشم،خاک دو دنیا تو سرش،الهی بمیر،الهی نماز و عبادتش قبول حق واقع نشه انقدر حرف زبونش رو نمی فهمه