سلام.من امشب خیلی بهم فشار اومده. باردارم نیاز دارم حرف بزنم تا آروم شم همین امشب عضو شدم.من ویار شدید به خونمون دارم در حدی که تو آشپزخونه نمیتونم برم و حالم بد میشه توی این دو سه ماه خیلی لاغر کردم.من الان تو شهری زندگی میکنم که فاصله زیادی با خانوادم داره یه هفته پیش مادرم موندم یه هفته هم پیش مادر شوهرم فقط به خاطر اینکه یکم تقویت شم به خاطر بچم.خانواده همسرم سه تا بچه دارن .بچه بزرگتر که کلن قطع رابطه است با اینا همسرم میشه بچه دوم یه بحثی بین مادرشوهر و مادرش شد من رفتم تو سالن که وارد بحثشون نشم.مث اینکه گفته بوده به مادر شوهرم که اگه اون یکی پسرت بود هم همینو میگفتی؟و گفته بوده من دیگه مث اون میشم باهات اونم اومده به من میگه پسرم از وقتی ازدواج کرده اخلاقش عوض شده .من خیلی مادر شوهرم و دوست داشتم ولی یه حرفایی زد که فهمیدم پشت سرم یجور دیگس.بهش میگفتم همه ی حرمت هارو نشکونید که بتونم بارم باهاتون رفت و آمد کنم بازم ادامه داد من سریع اومدم بیرون تا همسرم ببرم خونه .