چند روز پیش خونشون بودم قبلش با همسرم یه بحث کوچیک کرده بودم ، شوهرمم رو من حساسه ، بعداز این که منو رسوند اونجا و رفت ، زنگ زد خونه خواهر شوهر م و گفت خیلی ناراحتم و معذرت میخوام منم خیلی خوش حال شدم که مثل همیشه براش مهمم ، چون شوهرم میگفت تو نبخشیدی منم مجبور شدم چندباری بگم اره عزیزم بخشیدم، بعد برگشتم دیدم خواهرشوهر م زل زده بمن از کنجکاوی ، خلاصه منم بعد تموم شدن حرفم با همسری مجبور شدم براش توصیح بدم، یه خورده که حرف زدیم آخریای حرفام گفت پس شمام از این بحثها داریییین!!!، (با لحنی خاص) از این کلمه اخرش اصلا خوشم نیومد . به نظر شما چرا اینو گفت، چی پیش خودش فکر کرد؟
واقعا انگیزت چی بود که نشستی مسائل خصوصیتونو بازگو کردی😑
من مانده ام مهجور از او، بیچاره و رنجور از او،گویی که نیشی دور از او در استخوانم میرود، در رفتن جان از بدن گویند هر نوعی سخن،من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم میرود♥
این که گذشت ولی دیگه درد دل نکن، جلوش با همسرت خوب باش و حرفی باهمسرت دارید بذارید وقتی که تنهایید. اینجوری خیلی بهتره عزیزم
لطفا کتاب بخونید ... کشور ما الان بیش از هرچیزی نیازمند ملت آگاه هست ... این وظیفه شماست که بعنوان عضوی از این جامعه و تربیت کننده نسل بعدی؛ از مسایل روز زندگی مثل امور سیاسی، اقتصادی، روانشناسی و ... تا حد معمول و لازم آگاهی داشته باشید🌸
این که گذشت ولی دیگه درد دل نکن، جلوش با همسرت خوب باش و حرفی باهمسرت دارید بذارید وقتی که تنهایید. ...
اره این بهترین راهه. استارتر ایندفعه رو درس بگیر از دفعه های بعد حواست جمع باشه
من مانده ام مهجور از او، بیچاره و رنجور از او،گویی که نیشی دور از او در استخوانم میرود، در رفتن جان از بدن گویند هر نوعی سخن،من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم میرود♥