سلام سپاس جان،،،امیدوارم خوب باشی.
ممنون ازین همه دعای خوبت،ان شاءالله که تو زندگیت هیچوقت مشکلی ایجاد نشه و همیشه دلت خوش باشه.
ممنون از محبت و دعای قشنگت برای محمد...الهی آمین و ان شاءالله که همه ی کوچولوهایی که اسیر بیمارستانن وتن کوچیکشون بیماره خدا غم و درد جسمی رو ازشون دور کنه...
مطمئن باش که برگزیده خدا بودی اگرنه اینهمه سال چرا هیچ روزنه ایی برام باز نشد،،،زمانهایی که از گریه و التماس بخدا اونقدر حالم بد میشد که ناامید یه گوشه مینشستم و دوباره غصه خوردنم شروع میشد....اما یهویی از یه جایی که فکرش رو نمیکردم یه دستی به سوی من دراز شد که برام پر از آرامش بود و منو بعده سالها آسوده خاطر کرد.
من بعد سالها خواب عموی مرحومم رو دیدم که بمن خبر دادن پاشو بیا رضا اومده آزاد شده میخواد ببینتت،،،نه من کسی رو میدیدم ونه صدایی میشنیدم،،،فقط حس میکردم یکی کنارمه....من رضا رو در آغوش گرفتم و اون فقط میخندید و سرش پایین بود و اصلا به من نگاه نمیکرد...من همراهش غذا خوردم و فقط نگاهش کردم و رفع دلتنگی کردم...اونقدر خوابم قشنگ و آروم بود که تمام وجودم پر از آرامش شد....
وقتی برای عمه ام(همون عمه و عمو معروف )
تعریف کردم(چون عمه ام و دخترش تنها کسانی هستند که میتونم در این زمینه باهاشون صحبت کنم و باهم خیلی راحت هستیم)بمن گفت:تو خوابه خیلی خاصی دیدی مخصوصا اون شخصی رو که میگی ندیدی و صدایی نشنیدی فقط حسش میکردی،گفت مطمئن باش چون بخشیدیش و قلبت اروم شده گره از کارش باز شده و اومده اول سراغ تو....
وای سپاس نمیدونی چقدر دلم برای عموم سوخت،ازینکه شاید ممکن بود بخاطرمن گیری به کارش افتاده باشه....هرچند من به عمه ام هم گفتم که من هرگز ازش دلگیر نبودم و فکر به این نمیکردم که باید ببخشمش چون خیلی زیاد برام عزیزبود...فقط چندسال پیش عکسش رو گذاشتم جلو رومه و خیلی ازش گله کردم و ازش خواستم واقعا ازته دلش از خدا بخواد کمکم کنه...اون روز هیچوقت یادم نمیره که دختر چهار ساله ام اروم از لای در داشت مادر عاجز شده اش رو زار زار گریه میکرد میدید ومن چقدر دلم براش سوخت....
سپاس من حتی موهبت این خواب رو مدیون توام....اگه تو نبودی من در نادانی و بی درکی ام باقی میموندم و شاید عمو تا روزی که من از ین دنیا نمیرفتم بخاطر یه شیطنت بچه گانه از نعمتات والطاف خدا در انجا بی نصیب میموند(البته صحبتهام بر اساس ذهنیت و نتیجه گیری شخصی ام راجبه خوابمه و شاید اصلا خوابم درست نبوده باشه و یا شاید هزاران دلیل دیگه ایی وجود داشته باشه برای این خوابم)
و اینو خوب فهمیدم که حق الناس چقدر مهمه .
همه اینا رو با وجود تو فهمیدم و امروز به آگاهی رسیدم،البته خودم رو آگاه نمیدونم،اما الان در این لحظه مرگ رو نه تنها نیستی و نابودی نمیدونم بلکه به این فکر میکنم که چقدر خوبه که مرگ هست...
هرچند ازینکه دیگه نتونی عزیزی رو در آغوشت بگیری و با تمام وجود حسش کنی خیلی دردناکه اما خوب ما آمدیم که روزی برویم........
بازم ممنون که هستی....
ببخشید که پر حرفی کردم....شرمنده.
میبوسمت