نمیدونم چکار کنم دیگه اصلا در توانم نیست این همه غصه ، بغض تو گلومه قلبم داره از درد کنده میشه نمیتونم تحمل کنم دیگه خستم خیلی خستمه دو ساله رنگ خوشی ندیدم دو ساله فقط تو راهم دو ساله فقط تو راه بیمارستان تنم پر از درده روحم خستس دو ساله غم پسرم جیگرم میسوزونه دلم به بعدی ها خوش بود ولی خدا اونا رو یجوری گرفت پسرم ک بند ناف شد عذاب زندگیم و رفت و بعدش کفتن پوچه ولی نبود اونم رفت باز باردار شدم اونم خارج از رحم و درد و عمل و .... دیگه خستم متنفرم از بلاهای ک سرم اوردن تو زایشگاه ها از بس معاینم کردن از بس دستکاریم کردن از خودم بیزارم خیلی دلم شکسته یا امام رضا هر سری دعا میکنم میگم تولدم یا تولد شوهرم یا سالگرد ازداجم یا فلان فلان بچم باشه از بس ک پررو هستم عار ندارم نمیفهمم خدا دوس نداره بهم بده بازم با این وجود امید دارم اخه چقدر پررو هستم دکترا میگن فقط چند درصد کم اینطور میشن ک خدا بخاد کلا شامل من میشه دلم.گرفته مینویسم ک خالی بشم اخه داغ های دلم کجا بزارم غم قبر کوچک پسرم کجای دلم بزارم خدا هیچ مادری امتحان نکن خدا مرگ فرزند خیلی سخته چجور دلت میاد خدا من ادمی نیستم ک امتحان کنی بسته ۳ بارم دستم خالیه دلت به رحم بیاد توان ندارم خدااااااا