خیلی کارا وحرفاشون دقیقا شب سومی بود که سقط کرده بودم اونم پنج ماه ما باهم زندگی میکنیم خواهر شوهرم اومد گف بیا کباب شامیا رو سرخ کن منم گفتم لابد دستش بنده برم کمکش نگو فیلمش پخش شده بود انقد حرص خوردم وبهم فشار اومد روز بعدش فشارم رسید به ۷
مرگو جلو چشام میدیدم خیلی حالم بد بود هیچ وقت حلالش نمیکنم