بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
خیلی از مردم علاقه به فیلمها و کتابهای ترسناک دارن شماهایی که میترسین نیاین همینقدر نمیتونید جلوی خودتون رو بگیرید و بعد در کمال گستاخی تایپک مردم رو پاک میکنید
گل شیشه ای:سرباز ۱:اون دختر کوچولوإ ، یه ساله هروقت با قطار میام جبهه میبینمش...سرباز ۲:پس چرا مثل بقیه گل هاشو نمیده ؟ سرباز ۱:اون گل هاشو همینجوری نمیده بابتشون پول نمیگیره ، منتظره تا بچهها برن کنار... سرباز ۲:برن کنار ؟ برای چی؟! سرباز ۱:تا اون ادمی که دنبالشه رو پیدا کنه سرباز ۲:خب ، مگه کی رو میخواد پیدا کنه ؟ سرباز ۱:اون ادمی رو که قراره شهید بشه سرباز ۲:این..این دخترکوچولو تا حالا به هر ادمی که گل داده اون ادم شهید شده ...................لای لا لا لای لا لای لا لایییی...لای لالا لای لالای لاییی
من همسرم شهر دیگه زندگی میکنه و برای همین تو دوران عقد خیلی باهم نبودیم و بیشتر شبها تنها بودم . یه شب بدون اینکه به چیزهای ترسناک فکر کنم و یا به جن فکر کنم یه چیز وحشتناک دیدم .تو خواب و بیداری بودم که اومدم روم را یه سمت دیگه کنم .دیدم یه سری که شبیه به سر گاو و گوسفند هست داشت بهم نگاه میکرد.
دیگه کارم به جایی رسید که تو اتاق پدر و مادرم می خوابیدم . یه شب یکی از خواهرام قرار بود از شهر دیگه بیاد خونه بابام اینا .
مامانم اینا خواب بودند ولی من بیدار بودم و فقط دراز کشیده بودم .یهو دیدم یکی سیاه پوش جلوم هست فکر کردم خواهرم هست آخه خواهرم چادریه و منم تو تاریکی خوب نمی دیدمش . صداش کردم آبجی اومدی .چندبار صداش کردم یهو ناپدید شد.