رفتم داخل بخش.چخبرررر بود. همه تختا پر بود و خانوما از درد ناله و داد میزدن. انقد ترسیدم آروم یه گوشه نشستم تا مامام بیاد.و بهم یه تخت دادن. روی تخت دراز کشیدم و بهم آنژیوکت وصل کردن.و مامام بالاسرم بود.و اومدن معاینه کردن و گفتن چهار سانته.بعدش مامام بهم گفت دوس داری پیاده روی کنی یا روی توپ بشینی؟ گفتم پیاده روی میکنم.حدود یه ربع توی بخش پیاده راه رفتم و بقیه مریضا رو نگاه میکردم ک از شدت درد خودشونو دیگه رها کردن 😂 (همه جاشون دیده میشد!!)
بعدش رفتم روی توپ نشستم و قر میدادم و خودمو بالا پایین میکردم.خیلی باحال بود.واس کم شدن دردا خیلی تاثیر داره.دیگع حدود یه ساعت قر دادم.مامام بهم گفت شدت دردت چجوریه.گفتم همونجوریه هنوز. دیگه اومدن معاینه کردن و گفتن پنج سانت شده. بعدش گفتن کیسه آبش رو پاره میکنیم تا درداش شدید شه. انقد ترس بَرَم داشت ک نگو.دیگه زیرم دوسه تا پوشک گذاشتن و مامای بخش اومد و دستکش پوشید و با یه سوزن کارشو کرد ولی اصلا درد نداشت.بعدش یه عالمه آب گرم ازم پاشید بیرون.😂 خیلی حس بدی داشت.زیرم خیس شده بود اصن وضعی بود!!
دیگه بعدش بلند شدم تا زیرمو عوض کنن و من رفتم روی توپ دوباره. و همونجور اب ازم میومد.
دردام شدیدتر شد.تااازه من داشتم درد حس میکردم.و از شروع دردا ترس داشتم.اخه کمر درد بدی بود. همونجور قر میدادم و بالا پایین میکردم.
مامام هم نقاط فشاری رو ماساژ میداد و درد من بیشتر میشد. دستگاه تنس هم بهم وصل کرد. یه دستگاه کوچیکه ک ب کمر وصل میشه و مثل ماساژ میمونه.ک حالت سوزن سوزن داره و درد کمر رو کمتر میکنه. ولی من اصن ازش خوشم نیومد😒 چون از سوزن سوزن شدنش بدم میومد ولی فک میکرذم توی کاهش دردم تاثیر نداره خخخ.
تا ساعت چهار و پنج دردام شدید و شدیتر میشد و گفتم بیان معاینه کنن ببینم چقد شده. ک گفتن هشت سانتی.
خوشحال شدم و با انرژی بیشتری ادامه دادم.
بعد از ۸ سانت دردای زور مانند و فشاری زیاد شد. بدترین دردای عمرم بود. با خودم میگفتن من غلط کنم دیگه بخام طبیعی بزایم 😁
همونجور من درد میکشیدم و مریضای دیگه، ک قبل از من اومده بودن یکی پس از دیگری فول میشدن و میرفتن رو تخت زایمان.سرم ب تماشای اونا گرم میشد.و با مامام حرف میزدم ک وقد جیغ میکشن اونا.
بهم میگف تو خیلی ارومی خیلی ارامش داری.وقتی هم رفتی تو اتاق زایمان اصن جیغ نزن و فقط زور ب مقعدت بزن.
دیگه موقع دردا ک فشاری بود همش نفس عمیق میکشیدم.
دوستان عزیزم تکنیک های تنفس رو یاد بگیرین.نفس عمیق خیلییییی موثره.
دیگه تا ساعت ۶ صبح فول شدم.انقد خوشحال شدم ک نگو.
بهم گفتن حالا دیگه باید مثل وقتی ک یبوست داری فقط موقع دردا زور بزنی ب مقعدت.
پاهامو جمع میکردم توی شکمم و موقعی ک دردا شروع میشد زووور میزدم فقط. باحال بود.ینی خود ب خود زور میومد فقط تو باید بیشتر زور میزدی. خیلی حس بدی داشت فقط. ک فک میکنی ببخشید مدفوعت داره میاد بیرون. ولی فقط یه حسه.
اگر هم اومد اصلا اشکال نداره.کاملا طبیعیه. اصلا از این موضوع خجالت نکشین.من قبل زایمانم فکرم درگیر همین قضیه بود و میگفتم من از شدت خجالت میمیرم و بخاد این اتفاق بیفته مرگمه و از این حرفااا. ولی اون موقع اصلا ب این موضوع فکر هم نمیکنین. از بس درد دارین. پس خیالتون راحت باشه و استرس نداشته باشین. پسشویی هم داشتین میزارن برین دسشویی خودتونو خالی کنین.من رفتم ولی چیزی نیومد.
دیگه هر دوسه دقیقه الی پنج دقیقه دردا میومد و من زور میزدم. مامام میگف سر سینه هاتو فشار بده بمالون.نزار فتصله دردات زیاد شه. اخه فاصله دردام داشت بیشتر میشد.وقتی سینه هامو میمالوندم کمتر میشد فاصلش.هر بار من زور میزدم نگاه میکرد و میگف افرین زور برن سرشو دارم میبینم.
دیگه ۴۵ دقیقه زور زدم تا سر بچه دیده شد و گفتن پاشو بریم اتاق زایمان.بهم گفتن حالا دیگ زور نزن. میگفتم خودش میاد.رو ویلچر نشستم و رفتم.و سریع رفتم روی تخت زایمان.
درد شروع شد و ناخوداگاه زور میزدم.چون دست خود ادم نیس.
تا وسایلشونو اماده کنن و مامایی ک میخاست زایمانمو انجام بده اومد و بهم گفت حالا زوراتو شروع کن
مامای همراهم بهم گفت چونتو بچسبون ب گردنت زور بزن. یه زور محکم همینجوری زدم بهم گفتن افرررین چه مامان قوی ای😄
اونجام داشت میسوخت کیفهمیدم داره میاد بیرون.خیلی حس بدی بود.
دیگه طاقتم تموم شد و داد زدم یا ابولفضل، یا امام رضاااا و یه زور محکم زدم و ماما گفت مامان جان علاوه بر سر بچه شانه اش هم اومد بیرون!! و یه چیزی سر خورد اومد بیرون. و همه دردا تموم شد.ساعت ۷ و ۱۰ دقیقه زهرام بدنیا اومد.
بچه رو گذاشتن روشکمم و از ذوق گریم گرفت و اشکام میریخت. قربون صدقش میرفتم و نوازشش میکردم.این لحظه رو برای همه تون آرزو دارم واقعا بی نظیر بود😍
نینی رو بردن تا لباس بپوشونن و من میگفتم هنوز حالت زور مانند دارم.ک گفتن بله مامان جان،جفتت هنوز مونده.
دیگه جفتم هم دراوردن.و بخیه هم زدن.
بخیه درد