خدا رحمت كنه مادرت رو
ميفهمم حالت رو
يادمه ماه اخر بارداري بچه اولم بود يهو گفتن حال مامان بده بعد يكي از فاميلامون دكتر داخلي بود خارج كشور رو خط با داداشم داشتم حرف ميزدم كه اونم اومد حالت كنفرانس ولي نميدونست منم هستم ازمايش و عكسا رو ديده بود و داشت توضيحات ميداد كه اره وضع خرابه و چون معده هست ممكنه حتي به يك ماه هم نرسه به فلاني هم نگيد چون حامله است حالا من خودم داشتم ميشنيدم اوقدر حالم بد شده بود كهحس ميكردم بچه از دهنم داره مياد بيرون هي سعي ميكردم اروم كنم خودمو
بچه مثل مار تو شكمم پيچ ميخورد خيلي ترسناك بود
منتها بعد معلوم شد همه چي اشتباه بوده و با دارو مشكل حل شد اومدن اينجا هم ازمايش دادن و خدا رو شكر چيزينبود
ميدونم چقدر وحشتناكه تحملش من خودم بعد دو سال و نيم هنوز كنار نيومدم ولي زندگي جريان داره هيچ كاريش نميشه كرد مخصوصا الان كه شما بچه كوچيك داري و مسلما شير خودت رو ميدي اون بچه اذيت ميشه و مادرتون راضي به اينكار نيست
فقط تنها راهش شايد اين باشه كه غم و غصه رو نريزي تو خودت گريه بكن حرف بزن جيغ بكش اگه ارومت ميكنه من تو ماشين وسط جاده يهو شروع ميكردم جيغ كشيدن (اينجا كسي نميشنيد صدامو ) منتها هنوزم اروم نشدم فعلا هم با قرص ميگذرونم دو سال هست كه مرتب دارم قرصا رو استفاده ميكنم
چند ماه اول خيلي سخت بود نميتونستم بخوابم همش گريه ميكردم بعد افتادم به تماشاي فيلم پشت هم سريال و فيلم ميديدم تا از فرط خستگي غش ميكردم اگه وقفه مينداختم يهو انگار برميگشتم به دنياي واقعي و دوباره درد و غم و غصه هام شروع ميشد
هنوز حرف بابا كه ميشه غم عالم ميريزه تو دلم بدون اختيار به گريه ميفتم دردي هست كه هيچوقت تموم نميشه و فراموش نشدني هست
اينا تجربيات من بود يه چيز ديگه كه وقتي گريه زاري ميكردم تو خلوت خودم دخترم اگه متوجه ميشد بدو بدو ميومد پيشم كه مثلا منو اروم كنه مجبور بودم بخاطر ارامش اون خودم رو اروم كنم
با بچه ات حرف بزن انگار ادم بزرگه از خاطرات مادرت بگو شايد باعث بشه تخليه شي و درونت اروم بگيره و زودتر برگردي به جريان عادي زندگي
اميدوارم ارامش بهت برگرده