رفتم در مغازه خرید کنم با ماشین بودم دیدم یه پیرزن دست تکون میده که سوارم کن و گریه میکرد دلم سوخت گفتم گرمه ببینم چی شده گفتم امدم از خونه بیرون راهم رو گم کردم فقط میدونم خونم کنار یه مسجده گفتم بشین توماشین میریم پیدا میکنیم دهنش خشک شده بود گفتم بیا یکم اب بخور شماره بچه هاتو بده بهشون زنگ بزنم گفت شماره ای ندارم اصلا موبایل ندارم یکساعت در مسجدا بردمش میگفت نه و تو ماشین جییییغ که گم شد گمنام شدم خدایا منو بکش هی گفتم نترس پیدا میکنیم خونتو گفتم پدرسگ بی حیا اگه میشد تا الان شده بود😒گفتم پیره الان گیج و عصبانیه گفتم میخوای ببرمت کلانتری شاید بچه ها اونجا خبر داده باشن چشم تون روز بد نبینه نمیدونم از کجا قدرت اورد شروع کرد به زدن من که مگه من دزدم وفحشای رکیک منم بهت زده نگاهش میکردم گفت بذارتم در مغازه ای تا بیان پیدام کنن منم از یه طرف از درد گریم گرفته بود از یه طرف خنده امدم خونه شوهرم میگه تاتوباشی نخواب ثواب کنی😂😭
پ.ن:عادت دارم پیرمرد پیرزن یا زن حامله ای ببینم سوار میکنم میرسونم خصوصا گرم باشه یا سرما و بارون😫