2777
2789

بیست سالمه وده ساله که بابام فوت کرده

ده سال پیش منومامان وبابا وداداشم که پنج سالش بودرفتیم خونه مادربزرگم چونکه هم مادربزرگم مریض بودهم پدربزرگم وقتی که رسیدیم خونشون پدربزرگم نبودبرده بودنش بیمارستان دوتاازعموهام توخونه ی پدربزرگم زندگی میکردن...نشسته بودیم داشتیم حرف میزدیم زن عموم اومدبالا که خونه ی مادربزرگم باشه به بابام گفت که عموم کارش داره وبابام رفت پایین زن عموم سیاه پوشیده بودمامانم ازش پرسیدچی شده گفت مادربزرگش مرده داشتیم حرف میزدیم یهودیدیدم ازخونه ی اونیکی عموم صدای اهنگ میاداونم خیلیی زیادبودصداش مادربزرگمم مریض بود نگوبرادرزن عموم اومده خونه ی عموم ولی عموم وزنش نبودن اهنگ گزاشته زیادکرده اینم بگم بین خونشون یه درچوبی بودمادربزرگم اذیت میشدازصداش یهودیدیم ازپاینم صدای اهنگ میاداونیکی عمومم به این لج کرده بودصدای اهنگو زیادکرده بود مامانم به زن عموم گف مگه مادربزرگت نمرده چراگذاشتی صدای اهنگوشوهرت زیادکنه لج نکنید زنعموم گف خودم گفتم زیادکنه😑

بعدش عمه ام رفت سراغ بالام بهش گفت بروبه برادرزن داداشت بگوصدای اهنگشوکم کنه مادرمون مریضه ودقیقا هم داشت اذان میداد غروب بود بابامم رفت بالابه برادرزن عموم گفت صدای اهنگتوکم کن مادرم مریضه واذان میده اونم انگارازقبل قصددعواداشت اومدجلویقه باباموگرفت گفت چاردیواری اختیاری فلان ..

بابامم گرفت زدش بعدش زن عموم وعموم اومدن همچی قاطی شده بوداین اونومیزداون اینوبردارزن عموم افتاده بودروعموم عمومومیزدبابامم رفته بودنزاره اونوبزنه اونیکی داداش اونم اومد باچاقوزدتوسربابای من هنوزبماندکه اون وسط مامانمم رفته بودجلوی چاقدزدنشوبگیره دستش بریده بود خلاصه اون شب اونجاانگارکه کربلابودمنوداداشم میدویدیم اینوراونورگریه میکردیم بابامومیدیدم مامانمومیدیدم مردمومیدیم که دادمیزدن ولوله عمه هامومیدیدم قبل اینکه اون خیرندیده چاقوبزنه به سربابام چندبارهمه جاهاش چاقوزده بوددستش کمرش پاهاش من دیدم باباموبهش گفتم بابایی شلوارتوپاره کردن گفت عیب نداره بابایی بروخونه منوعمه هام بردن خونه بابام بااینکه چاقوخورده بودن همه جای بندنش ازهشت تاپله اومدبالابه عمه ام گفت تشنمه اب بیارعمه ام تارفت اب بیاره بابام رفت حیاط جلوی شیرحیاط میخاس اب بخوره دیگه افتادزمین اب نخوردزنگ زدن امبلانس اومدزن عموم شاله منوازسرم کشیدبستش به دست بابام اومدن باباموباتخت ببرن خودش پاشدسرپادستاشوگرفتن داشت میرفت دستاموقفل کرده بودم روسرم روسری نداشتم باصدای بلندگریه میکردم نگاکردم دیدم پاهای بابام نصف شده انقدکه خون رفته بودازش شلوارلیش ازش میوفتاد اون دیگه دیداراخرمن وبابام بود120کیلووزنش بود32سالش بود ده روزتوکمابودمرگ مغزی شده بود ده ساله سایشوکم دارم ده ساله نبودنش اذیتم میکنه نمیدونم چرایهوخواستم بگم ولی توروخدادعاکنیدقاتل بابام پنج سال زندان بوددوتاازعمه هام ودوتاعموهام که بابام بخاطرعموم ابنجوری شدرضایت دادن چونکه عموم ابجیه قاتل روگرفته بودم داداششم عمه ام روگرفته بودقبل این اتفاق الانم به قیدسندازاده زنشم حامله شدیدونم پسراوردن قاتل بابام جلوی چشممون میره اینوراونورکدوم قانون اخه قاتل وباسندازادمیکنه...ببخشیدحوصلتون سربردم دلم تنگ شده بود😞😞😞

فقط می تونم بگم خدابهتون صبربده وپدرتونوقرین رحمت کنه  

https://eitaa.com/siyahdune/16867 دوستت دارم مهدی جان(عج) آرام جان من، تحمل رنج های این دنیا فقط با تو برایم ممکن است💚 تا هستم ای رفیق ندانی که کیستم/ روزی سراغ وقت من آیی که نیستم/ شهید ابراهیم رییسی💔

خیلی سخته خیلی،،بابای منم ۲۰ روزه فوت شده روحمو با خودش برده ایشالا که قاتل بابا خدابیامرزتون جزای عملشو ببینه

اگه تونستم کمکی کنم لطفا برا شادی روح بابای عزیزم صلوات بفرستید

الان که دارم اینو برات می‌نویسم، کاملاً رایگانه، ولی واقعاً نمی‌دونم تا کی رایگان بمونه!
من و دخترم بدون حتی یه ریال هزینه، یه ویزیت آنلاین از متخصص حرفه‌ای گرفتیم. کامل بدنمون رو آنالیز کرد، تک‌تک مشکلات رو گفت و راه‌حل داد.

خودم کمر و گردنم خیلی مشکل داشت، دخترم هم پای ضربدری و قوزپشتی داشت… و باورت میشه؟ همه‌ش رو درست کردیم!

اگه تو یا یکی از عزیزات مشکلات اینجوری دارید، همین الان تا دیر نشده نوبت ویزیت 100% رایگان و آنلاین از متخصص بگیرید.

توهمون حالت که بابام افتاده بودروزمین سرشوگرفتم دستم گفتم بابای چی شدی بخداانگشتم رفت توسرش چاقودوازده سانت رفته بودتوسرش ومغزش عفونت کرده بود😖اینارومن دارم باگریه مینویستم خیلی واسم سخته خیلی

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778

جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته

سلام

lltttttttttt | 47 ثانیه پیش
2791
2779
2792