2777
2789
عنوان

دلم خيليي گرفته

172 بازدید | 19 پست

دوستان اول بگم من ٣٥ سالمه و بچه سال نيستم!! الان يه مدته كه جو خونه ي ما خيلي متشنجه! من دوتا پسر دارم كه ماشاالله به جونشون خيليي شيطونن و پسر بچه ها رو هم ديگه ميبينين بازي هاشون هم بپر و بزن و داد و قال و شكايت از همه! همسرم هم كلا ادم كم تحمل و غرغرويي هست البته جيغ جيغ ميكنه ولي سريع هم اروم ميشه! مثلا با شدت و داد و قال با بچه ها برخورد ميكنه ولي دو دقيقه بعد صداشون ميكنه و نازشون رو ميكشه( ميدونم اصلا روش صحيحي نيست و سعي در اصلاحش دارم ولي بحث الان من اين نيست) .دوستان من ادمي هستم كه مناسبات و تولد و روز مادر و پدر و اين چيزا برام واقعا ارزشمنده و احساس ميكنم يه جور قدرداني هست از اون طرف و اينكه برامون مهمي و خوبه كه هستي( ميدونم خيلي ها براشون اين جور چيزها مهم نيست ولي خوب هر كس يه شخصيتي داره و نميشه كاريش كرد) سالهاست روز تولد من يا مادر به نوعي فراموش شده تو خونه ما و اين واقعا منو ناراحت كرده با اينكه بارها توضيح دادم يراي همسرم كه اين چيزها به من انرژي ميده و واقعا از نظر روحي شارژم ميكنه! حالا فردا تولدمه!! از اون طرف مامانم مريض شده و چند روز هست كه برادرم اورده خونه ما چون خودش مجرده و دايم سركاره و يكي بايد مواظبش ميبود! 

اينم بگم من از اونجايي كه چندين سال اول زندگيم شهر ديگه اي بودم دور از خانواده بودم و كلا مستقلم و اين ٤ سال كه اومدم شهر خودمون كمتر و به ندرت از مامانم براي نگهداري بچه ها كمك گرفتم

یه تجربه بگم بهت. الان که دارم اینجا می نویسم کاملاً رایگان، ولی نمی دونم تا کی رایگان بمونه. من خودم و پسرم بدون هیچ هزینه ای یه نوبت ویزیت آنلاین کاملاً رایگان از متخصص گرفتیم و دقیق تمام مشکلات بدنمون رو برامون آنالیز کردن. من مشکل زانو و گردن درد داشتم که به کمر فشار آورده بود و پسرم هم پای ضربدری و قوزپشتی داشت که خدا رو شکر حل شد.

اگر خودتون یا اطرافیانتون در گیر دردهای بدنی یا ناهنجاری هستید تا دیر نشده نوبت ویزیت 100% رایگان و آنلاین از متخصص بگیرید.

از اون طرف يه خواهر دارم كه از مم بدرگتره ولي ديرتر ازدواج كرده و بچه هاش كوچكترن و از اول شهر خودمون بوده و مامانم خيليي كمك حالشه و هفته اي حداقل سه روز رو مامانم برا كمك بهش ميره خونشون

حدود چند وقت پيش ما از سفر برگشتيم و با اصرار مامانم من شي خدود ١٠ بچه ها رو گذاشتم خونه مامانم تا فرداش خودم به يه سري كار اداري برسم شوهرم هم شيفت بود و بايد ٨ صبح ميرفت فردا صبحش ٧ صبح مامانم ز زد من همين كه شمارش رو ديدم پريدم ترسيدم اتفاقي برا بچه ها افتاده باشه و گفت خواهرم سرگيجه و تهوع داره و گفته سريع بيا الان بچه ها بيدار ميشن و من حالم خوب نيست من دارم ميرم داداشت هم ميخواد بره سر كار بيا بچه ها رو ببر 

حقيقتش من خودم خيلييي ناراحت شدم و گفتم خوب ميتونست داداشم بره اون رو بياره خونه مامانم يا به شوهرش ز بزنه يا هر چيز ديگه اي بجز اينكه بچه هاي منو تو خواب ول كنه و ٧ صبح منو پيش شوهرم ضايع كنه كه بعد از مدتها ما كمك خواستيم الان هم اينطور شد همون موقع هم شوهرم گفت واقعا اگه بچه هاي خواهرت هم بودن مامان جرات ميكرد اينطور ولشون كنه و ديگه حق نداري ببريشون و خلاصه ما بحثمون شد و من رفتم بچه ها رو ورداشتم بيچاره ها گيج بردن ميگفتن اومدي به ما صبحانه بدي و بري؟؟

از شانسم اون روز بنزينم هم كم بود و من رفتم دنبال كارها بچه عا رو هم تو اين گرما تو دانشگاه از اين ور به اونور ميكشيدم دنبالم خودمم اعصابم داغون  اومدم بيرون چون ماشين رو پارك ممنوع پارك مرده بودم پليس هم گير داد و مدارك ماشين رو گرفت و گفت مالك بياد حالا از شانس اونم بيمارستان شيفت بود و نميشد بخش رو ول كنه پليس هم ميخواست ماشين رو ببره پاركينگ

خلاصه مجبور شد به همكار بخش ديگه سپرد و غير قانوني زد بيرون و كلي هم عصباني و غررر كه اين جاي پارك بود؟ بچه ها مردن از گرما( بنزين نداشتم و نميتونستم كولر بزنم) اين مامور هم گفت بياين فلان جا مدارك رو بگيرين ما هم صد دور اون محدوده رو چرخيديم ولي نيود و ميخواست اذيت كنه همه هم خسته طوري كه پسر كوچيكم اورد بالا تو ماشين شوهرم هم غرررر كه اره مامانت همش در اختيار خواهرت هست و بچه هاي من رو اينطور كرد و .. منم با اينكه خودم ناراحت بودم ولي طرف مامانم رو ميگرفتم ى بحث و دعوا و گريه

اون گذشت و اوضاع خيلي رويراه نيود تا مامانم رو اوردن اينجا ! واقعيتش با مامانم خيلي خوب برخورد كرد ولي هي متوجه بودم منو شانتاژ ميكنه يه چي بگم تا اونم درد دلش وا شه ولي من اصلا به رو خودم نمي اوردم!

حالا تا امزوز صبح كه ميخواست بره شهر ديگه اي برا كار اداري و يه هو گفت ميخواستم يه چيزي بگم ولي خواهشا بد برداشت نكن الان با اين وضع مامانت وقتي همش داره به خواهرت سرويس ميده نبايد موقع مريضيش اون خواهرت ميبرد منم گفتم اتفاقا خودش گفت چرا نيوردن اينجا و عصر ميام ميبرم من خودم گفتم چند روز بمونه بعد مياد و گذشته از اين هواهرم برا پدر و مادرم خيلي زحمت كشيده تو مريضي پدرم واقعا خيلييي رسيدگي كرد و من شهر ديكه اي بودم و رو بارداري اولم استراحت مطلق بودم اكثر كارهاش رو خواهرم كه اون وقت مجرد بود كرد و اين عذاب وجدان عميشه با منه كه كاري برا بابام نكردم

به مامانم هم كمي از نظر مالي ميرسه ولي من كار خاصي نكردم ( به اون اينطور گفتم منم هر موقع تونستم مخفيانه كمك كردم) منم الان هرررر كاري كنم وظيفمه! يه هو پريد بالا و سوييچ رو برداشت و با ناراحتي ميگفت گفتم تو بي منطقي و هر نظري بخواي راجع به خانواده من ميدي ولي هيچ انتقاد ناپذيري و ... شروع كرد به غررررر

منم گفتم خواهشا هيچ كاري نميخواد بكني فقط امروز و فردا اعصاب منو داغون نكن ! اونم گفت مگه  وباره چه خبره؟؟ با اين كه ميدونست و منم گفتم هيچي فقط غرر نزن!! اونم با عصبانيت رفت و گفت ميرم و امروز و فردا هم نميام تا اعصاب علياحضرت اروم باشه ! منم گفتم به سلامت!

حالا واقعا ازش ناراحتم چون هر كاري براي شخص مادرش ميكنه مم ميگم دوبرابرش رو بكن كار بقيه خواهر و برادرات نداشته باش تو وظيفه ان رو انجام بده كه فردا روزي نبود عذاب وجدان نگيري و اون هم به زبون گفته تو هم بكن ولي يه مورد ساده اش اين بود كه برخوردش اينطور بود! از اونطوف هم واقعا از دست خانواده خودم عم ناراحتم نه به خاطر اومدن نامان كه رو چشممه سر اين كه خيلييي زيادي به خواهرم ساپورت ميدن ولي واقعا اصلا وقتي برا مامانم نكيمونه كه منم بخوام كمك بگيرم ( اينم بگم خودش با كمال ميل ميره كمك نه به اجبار و اگه بيكار باشه و منم كمك بخوام باكمال ميل به منم كمك ميكنه ولي واقعا به ندرت پيش اومده چون اكثرا وقتش پر برده لز قبل)

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
داغ ترین های تاپیک های امروز