اخرینش
تو اینستا اشنا شده بودیم
چادری بودم مادرش راحت بود اختلاف طبقاتی داریم نشد که بشه
سوتی اینکه بابام بیرون در منتظر اومدنشون بود در واقع جلوی در قدم میزد که یهو با ماشین مشاهده شدن
بابامم فوری دوید تو حیاط در رو بست!
حالا اینا هی زنگ میزدن مگه در باز میکرد!!!
بعد مدتی مامانم ایفون رو زد در باز شد !
بعد بابام با وضع نامرتبی کرت کرت کنان رفت در باز کرد
بعد پسره بهم گفت بابات یه حموم نرفته بود بنده خدا!