۳ هفته پیش باشوهرم دعوام شد اون گفتش من هیشوخت نمیزنمت اون مردایی که زنشونودوس دارن میزننش تابه حرفشون بشه یادرست بشن ولی من نه ...گفت قرصای زدبارداریوکه جلوجلو گذاشتم واس اینه که نمیخوام دیگه ازت بچه داربشم ....گفت تواون زنی نیستی که من زندگیموروش بچینم گفت که میندازمت خونه بابات وخرجیتومیدم امابچمم بهت نمیدم .....ازاون روزگذشته اما دلم صاف نمیشه ازطرفی جاریم زبون بازه بهم میگه چاخانش کن شوهرت مثل موم میاددستت ببین من که یه زن داداششم فقط چجوری باهام رفتارمیکنه....میخام باهاش مهربون بشم اماچیکاکنم حافظم قوی واینکه بی سرزبونم