خانمش اصلا آدم تمیزی نیست ... خلاصه که اول که رفتیم تو مامان زنشم اونجا بود که یه پیرزن خیلییی پیریه ... خانم بابابزرگم و مامانش با یه سرووضع آشفتههههه و بهمریخته نشسته بودن هنوز ننشسته بودیم که پسر ۱۶ ماهم از ترس مامانه زد زیر گریه بعدش اونا رفتن داخل حیاط و ما زدیم زیر خنده خواعرم میگفت منم ترسیدم از مامانه این بچه جای خود داره خلاصه که زن بابابزرگم انار آورد و بشقابا انقدر خیس و پر آب بود که دلم ننشست میوه بخورم تا اینکه مامانش شروع به درددل کرد