پسرم مریض شد بردیمش اورژانس بیمارستان گفتن باید پزشک ببینه نامه دادن برای پزشک که نوبت بده همون موقع شوهرم با منشی دعواش شد سر هیچی با التماس من دکتر بچمو و دید و گفت باید بستری بشه.مادر شوهرم شب اومد پیشم تا صبح خوابید یه ذره هم بچه کمک نکرد فرداش هم خلاصه اومدن بچمو معاینه کنن داشتن پرستارا حرف میزدن شرح حال میذادن به پزشک که مامانم بچم که بغلش بود آورد داشت گریه می کرد مادر شوهرم گفت ببرش بیرون گفتم حالا دکتر اومده معاینه کنه کجا ببره بیرون جلوی پرستارا و دکترا گفت هیییس حرف نزن.منم ناراحت شدم زنگ زدم به شوهر بیشعور احمقم که چرا مامانت حق همچین کاری داره.شوهرم فحش داد بهم الانم با مامانش بگو بخنذه با من لج.البته منم حرف میزنه ج نمیدن زنگ میزنه ج نمیدم چون شعور نداشت به مادرش بگه بچه مریضه داره توی بیمارستان اذیت میشه چرا بجای کمک اذیتش میکنی.من الان ۴روزه بیمارستانم فقط دارم آه شوهرای هم اتاقیارو میخورم