2777
2789
عنوان

سوتی هایی که توو مجالس مهم براتون پیش اومده

| مشاهده متن کامل بحث + 1402 بازدید | 78 پست
قبول دارین اصلا عمه ها برای همین آفریده شدن

اخه مشکل اینجاس من عمه م رو دوست دارم

هرکیم چیزی ب عمه م بگه قمه کشی میکنم،ولی ی مدت افتاده بود تو دهنم هرچی میشد میگفتم عمته

اگه توهین میکنی و جوابتو نمیدم،فکر نکن نمیتونم، شخصیتم اجازه نمیده با آدمای بی ارزش دهن به دهن بشم....

بچه‌ها، دیروز داشتم از تعجب شاخ درمیاوردم

جاریمو دیدم، انقدر لاغر و خوشگل شده بود که اصلا نشناختمش؟!

گفتش با اپلیکیشن زیره لاغر شده ، همه چی می‌خوره ولی به اندازه ای که بهش میگه

منم سریع نصب کردم، تازه تخفیف هم داشتن شما هم همین سریع نصب کنید.

یه بار تو تاکسی عقب ماشین نشسته بودم راننده نزدیک بود تصادف کنه یه لحظه زمان و مکان از دستم در رفت یهو گفتم هیییییی بعد که راننده رد کرد تصادف رو تازه فهمیدم تو تاکسی ام بغل دستیم یه آقا بود دیدم با لبخند نگام میکنه با اشاره سر پرسیدم چیه؟ دیدم به پایین اشاره کرد نگاه کدم دیدم از لحظه هین گفتم مچ دستشو محکم گرفتم انگار فکر کردم جلو نشستمو دستگیره درو گرفتم . خلاصه دوباره گفتم هییییییی . دستشو ول کردم و به راننده گفتم نگه داره 

من چند بار اینو گفتم ولی باز یادم افتاد.

شب عروسی خودم نمیدونم چرا به مهمونا موقع خوشامد گویی میگفتم تبریک میگم خوشبهت بشید🤣🤣🤣قشنگ تو فیلمم معلومه

هربار ک میگفتم این جمله رو تو دلم میگفتم به نفر بعدی نگو ولی باز میگفتم🤣🤣🤣

وای یعنی چی فکر میکردن مهمونا

سوتی که قبلا خیلی میدادم مثلا ازم میپرسیدن شما خانومه؟ منم میگفتم خانومه فلانی هستم مثلا خانوم محمدی هستم😎

یا جایی زنگ میزدم به جای کی برسم خدمتتون میگفتم کی تشریف بیارم؟😁

یه بار تو تاکسی عقب ماشین نشسته بودم راننده نزدیک بود تصادف کنه یه لحظه زمان و مکان از دستم در رفت ی ...

هیییییییییی

در کتابها بنویسید و در تاریخ ثبت کنید که ما در خواب بودیم که سردار رفت... ارام بخواب سردارشهید وقت بیداری ماست... فقط دلمان تنگ میشود....  
نه عروسه ما تک عروسه جاری نداره زودی رفتم تاپیکاتو نگا کردم ببینم نکنه واقعا اونی اخه اونم جلو داداش ...

خوبه پس فک کردم شناسایی شدم 😂😂😂

گفته بودی که چرا محو تماشای منی، آنچنان مات که حتی مژه بر هم نزنی، مژه برهم نزنم تا که ز دستم نرود، ناز چشم تو به قدر مژه برهم زدنی

یه بارم با فامیلا تو پارکینگ وایساده بودیم داشتم میرفتن در ما یه جوریه ک فقط خودمون می تونیم ازش ماشین رد کنیم یهو بابام بادی به غبغب انداخت و گفت دخترم ماشین بهرام خان رو ببر بیرون پسر بهرام خانم بد جور چشمو گرفته بود کلی کلاس و افاده و ... همین ک نشستم شترقققققق محکم از عقب ماشینو صاف و صوف کردم 😐

تو عروسی یکی از فامیلا دخترخاله ام تو حال نشسته بودیم با سینی پر لیوان برامون شربت آورد کفش ده هشت سانتی پاش بود پاش با پادری گیر کرد

 با سینی نقش زمین شد و لیوانها و همه چیز خرد شدن

 وای یه وضعی شده بود

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز