2777
2789
عنوان

کسی دوس داره خاطره زایمان بذاره و بخونه بیاد

| مشاهده متن کامل بحث + 595 بازدید | 59 پست

الان که دارم اینو برات می‌نویسم، کاملاً رایگانه، ولی واقعاً نمی‌دونم تا کی رایگان بمونه!
من و دخترم بدون حتی یه ریال هزینه، یه ویزیت آنلاین از متخصص حرفه‌ای گرفتیم. کامل بدنمون رو آنالیز کرد، تک‌تک مشکلات رو گفت و راه‌حل داد.

خودم کمر و گردنم خیلی مشکل داشت، دخترم هم پای ضربدری و قوزپشتی داشت… و باورت میشه؟ همه‌ش رو درست کردیم!

اگه تو یا یکی از عزیزات مشکلات اینجوری دارید، همین الان تا دیر نشده نوبت ویزیت 100% رایگان و آنلاین از متخصص بگیرید.

من ۲ تا زایمان داشتم,ولی میخام خاطره ای بگم,

یه روز زنگ در زایشگاه رو زدن,رفتم با کردم گفتم کیههه?یه خانم با اعتماد به نفس تمام گفت اومدم زایمان طبیعی کنم,تو دلم گفتم بیا که پوستت کنده س,بخدا نمیدونم چرا اینو تو دلم گفتم, اومد خیلی مریض آگاهی بود,کلی ورزش بلد بود و با یه خانمی ا اقوامشون که ولاس بارداری تو تهران رفته بود در ارتباط بود,ما بالا سرش بودیم,تا اینکه اون لحظه ی آخر دکترمون اومد گفت, خودم میخام زایمان اینو بگیرم, آقا به شکم اول بچه ی ریز(۲۹۰۰) یه برش خیلی بزرگ زد و هر سری هم برش رو بزگتر میکرد,و برشش منحنی شده بود, خودمون خیلی ناراحت شدیم,زایمان کرد رفت ماه بهدش اومد,به گفته ی خانمه زخمش همش گوشت اضافه میورد و میومد تا ما معاینه ش کنیم,صراحتا به ما گفت دکتر خییییلی عجله کرد ,ما به آگاهی واسه طبیعی اومده بودم,دلم به حالش سوخت

من زایمان دومم بیمارستان محب یاس بود.  خیلی عالی بود مخصوصا غذاهاش 😂😂 نگم براتون شب زایمان ...

ببخشید طبیعی بودی یا سزارین؟

📿 ➡️ این تسبیح منه مخصوص وقتایی که میام نی نی سایت 😐

سلام.من زایمانم رو ۳۱ تیر ماه سال ۹۵ زده بود سونو  گرافی. صبح ک از خواب بیدار شدم هیچ درد و علامتی نداشتم و با شوهرم رفتم بیمارستان. آبجیم گفت حالا که درد نداری الکی بگو بچه ام تکون نمیخوره... رسیدیم اونجا تو زایشگاه به ماما گفتم موعده زایمانمه گفت اگه درد نداری برو دردت داشت بیا گفتم بچه ام تکون نمیخوره،گفت برو یک چیز شیرین بخور بیا تا معاینه کنم ..خلاصه خوردم دخترم تو شکمم جول جول تکون میخورد‌. که ماما بدون معاینه گفت دکترگفته اگه تکون نمیخوره بستری کن مسوولیتش با دکتر نیست اگه چیزی بشه خلاصه بستریم کردن... بهم دو تا شیاف داد گفت از جلو بذار خلاصه رفتم تو زایشگاه دیدم جیغ داد و هر کی تو ی حالت خلاصه از ساعت یک ظهر شیاف زور و زدم بعد سرم زدن.. معاینه گفت نیم سانت بازه باز بعدظهر سرم و زیاد کرد معاینه ۱سانت رحم باز شده... تا ۱شب همین حالت سرم فشار معاینه ۱سانت... منم کل بارداری سوزش معده داشتم همون شبم کتلت دادن با خیار شور آی معدم سوخت ..ماما گفت چیکت کنم گفتم دکترم رانیتیدین داد خلاصه آورد خوردم گفت سرم و قطع میکنم بخواب صبح زود خلاصه یکم بیدار یکم خواب ... ساعت ۶ صب دوباره بیدارشو دستشویی برو معاینه و سرم... از صدای دستکش پلاستیکی لرررزم میگرفت پون معاینه درد داشت ساعت ۸ اینترن داخلی اومد بالا سرم سرم و زیاد کردن دیدن دردام دردی نیست خیلی کم بود باز معاینه کردن آخر ساعتای ده و نیم دکتر اومد من و دید گفت این چی شد زایمان نکرد خلاصه گفت معاینه دست برد تو گفت انگشت کوچیکمم تو دهانه رحم نمیچرخه دو تا کوچولو رویه شکم فشار داد .گفت سریع سزارین  مکونیاله..من ترسیدم یکدفعه ماما و پرستار اومدن سرم و کندن و ژیلت کشیدم گفتم چی شد مکونیال چیه تورو خداا بگین اشکام میریخت  که یک پرستار گفت بچت تو شکمت پی پی کرده و دیگه طبیعی بدنیا نمیاد سزارین میشی.. یهو ترسیدم و گریه... همون وسط یک دختر دانشجو اومد کیسه آبم  و زد چون بیمارستان درمانی آموزشیه... خلاصه زکم دردم بیشتر شد که همون جا نیم ساعتی معطل اتاق عمل شدم درد کشیدم  آآی چ دردی بود.خلاصه رفتم اتاق عمل سرد اولین بارم بود ی آقا دو تا سوزن زد تو کمرم گفت دراز بکش همه رو سرم بودن تا بتادین و ریخت گفتم یخ کردم ..یهو پرستار گفت مگه حس داری با یه عنبر زود رو پام گفتم حس کردم . که دکتر گفت بی حس نیست سریع یک ماسک گذاشت رو دهانم دیگه یادم نمیاد........ یهو بیدار شدم یخم زده بود گفتم آ آی زیر دلم آ آی یک نگاهی کردم دیدم بالا سرم کلی دستگاه بهم وصله ...بازوم دستگاه فشار و اینا... یک پرستار خوشگل اومد گفت بهوش اومدی.. بگو بچه ات چیه؟گفتم دختر، گفت اسمشو چی میذاری  گفتم مهلا، رفت و اومد گفت اینم دخترت شروع کرد بچه شیر خوردن بهترین حس دنیام بود.

خلاصه موقع سزارین فشارم میره  رو ۱۹ از ساعت یازده تا ساعت ۴ بیهوش بودم ..ترسیدن برم تو کماا. بخاطر همین مراقبت ویژه و ریکاوری بودم برای همین پرستار ازم پرسبد اسم بچه رو ببینه هوش دارم. کلی هم شوهر مو مامان و مادرشوهر پشت در اتاق عمل منتظر ۵ ساعت... بازم خداروشکر ۱مرداد ۹۵ مامان شدم

من بارداری اولم تو 24سالگی بود ،هیچی از زایمان طبیعی نمیدونستم ،درواقع از شدت دردش ،

میگفتم بد درد نیستم تحمل میکنم ،روز زایمان یه مقدار لک دیدم تو دسشویی ،از استرس دویدم برم تو خونه خوردم زمین ،کمتر از 5دقیقه دردهای معروف شروع شد ،میگرفت ول میکرد ،زنگ زدم شوهرم گفتم بیا باید بریم موقشه ،فقط قسمش دادم به هیشکی نگو حتی مامانم ،وخواهر شوهرم که همسایمون بود ،چون روم نمیشد،تنها،چیزی که موقع زایمان تو فکرش نیستی،

اونم با120تا اومد تو 20دقیقه رسید ،شاد و خوشحال ،جالبه پشت سرش خواهر شوهرم و دختراش با چهره ای که فقط شادی توش بود اومد خونه ،

خبرش کرده بود،خلاصه ،زود جمع کردیم رفتیم سمت بیمارستان ،تو مسیر دردا شدید میگرفت و ول میکرد،اونا هم خوشحال میخندیدن،منم فکر میکردم نهایتا تا برسم بیمارستان زود دنیا میاد،فکر میکردم درد از این که بیشتر نمیشه ،

رسیدم بیمارستان دولتی،سوالا شروع شد برا پرونده ،درد اونقدر بود که نتونستم حتی اسممو هم بگم ،خواهر شوهرم جواب داد،معاینه هم کردن که به بلافاصله مث اینکه شیر آبو باز کرده باشن خون ریزی شروع شد ،گفت 4سانتی ،برو بیرون یه مقدار دور بزن بعد بیا برا معاینه ،یه نیم ساعتی پیاده روی.کردم ،داییمو شو هرم داشتن بهم میخندیدن ،داییم میگفت عزیزم همش دوتا زوره ،میخوای بیام کمکت زور بزنم😁

منم که در حال مرگگگگگ

رفتم تو گفتم دیگه نمیتونم تحمل کنم ،لباس دادن پوشیدم .رفتم رو یه صندلی نشستم که تختو نشون بدن ،یهو رومو برگردوندم یه اتاق بود یه زائو رو تخت بود با کلی خون و....

فشارم افتاد ،کلی ترسیدم ،اتاقه هم کلا ترسناک بود،

رفتم تخت کناریش ،دردا با شدت بیشتر ،راه فرارم که نداشتم ،نفسم بند میومد ،8نفر دانشجو بالاسرم بودن ،داد میزد خانوم نفس بکش بچت خفه شد ،ضربانش اومد پایین ،وایییی از درد کمرررر،

بین دردا کلا از حال میرفتم ،بعد شروع دوباره ،خدایا کی تموم میشه ،حتی میخواستم صلوات بفرستم حرف اولشم رو زبونم نمیچرخید ،فقط داد زدم تو رو قرآن سزارین ،یکی گفت زورتو بزن ،تا اینجا زور زدی بقیشم بزن ،

دست یه ماما که رو لبه تخت بود رو گرفتم آروم شم یه ذره ،گفت دستمو ول کن ،دستشو کشید ،هیچ وقت یادم نمیره😢

خلاصه منو این همه درد،آرزوی مرگ داشتم ،اصلا بچه دیگه برام مهم نبود،فقط وقتی صدای ضربانشو میشنیدم میگفتم خدایا نکنه زحمتام هدر بره ،خودت کمک کن،

اصلا جیق نزدم ،چون اصلا نفسم بالا نمیومد ،بهم اکسیزن وصل کردن ،زدن تو صورتم نفس بکش نفس بکش ،

تو این بین ،مدام معاینه دردناک،و دوبار تیغ زدن که دردش دربرابر درد زایمان هیچی نبود،

خودمو کلا باختم ،یادمه کلا خودمو شل کردم که دیگه همه چیزو بپذیرم که دارم میمیرم ،که گفت هشت سانته ،سرش معلومه ،

هی تشویق و تشویق ،منم اول بلد نبودم زور بزنم ،بهم گفتن چیکار کنم، چندتا زور خوب 

دوبار به خاطر خونریزی شدید بهم گفتن برو دسشویی خودتو بشور بیا ،اونی کمکم سرمو گرفته بود ،با یه نگاه چندش آور نگام میکرد ،گفت بشور بشور ،

منم چسبیدم به دیوار دسشویی،درد خیلی زیاد بود ،احساس تحقیر کردم ،

فکر کنم شرایطم سخت بود که این همه بالا سرم بودن ،میگفتن امروز هر کی میاد امروز دهانه رحمش تنگه،

رفتم رو تخت،ادامه زور زدن ،زور وزور و زور 

استادشون اومد گفت فایده نداره برو رو زمین حالت سجده زور بزن ،چقددددررررر سخت بود اون لحظات ،میگفتم خدایا فقط منو یه بار دیگه برگردون به حال خوش قبلنم ،

اومدم رو تخت معاینه شدم ،گفت آفرییییین عالیه اومد ،زود بیا پایین بریم اتاق زایمان ،بلند شدم ،انگار بچه بین پاهام بود ،اصلا نفهمیدم کجا میرم ،گفت برو رو تخت رفتم بالا ،به محض نشستن با جیغ شدید ،و یه زور ،مث ماهی اومد گل پسرم،اصلا نفهمیدم چی شده بود ،فقط میدونم آروم آروم شدم ،نمیدونستم دنیا اومده ،رسیدم چی شده ،گفت ایناها بچت،

باورم نمیشد ،انگار نه انگار من بودم با اون همه درد ،فقط نیگا ساعت کردم ،شروع درد تا زایمان 5ساعت طول کشید ،4/30،عصر بود ،صداشو نشنیدم ،گریه نکرد ،

خودم بلند شدم رفتم رو تخت ،آروم آروم بودم ،ولی به هم ریخته ،انگار یه پیروزی بزرگ نصیبم شده بود،

احساس جالبی بود ،با تخت کناریم حرف زدیم کلی ،

بعد یهو یکی تومد یه چیزی گذاشت تو بغلم ،منم اصلا انگار یادم رفته بود برا چی اومدم بیمارستان ،

یهو ناخودآگاه گفتم این چیه ،خندید گفت پسرته دیگه ،اصلا دنیاییه اون لحظه ،سفید و چروک😍😍😍

عشقه ،

پسر من خوشکل ترین نی نی اون روز بود ،هر کی میدید میگفت ماشالا ،روز ها گذشت و من موندم و گل پسرم و بیماری که نمیدونم حکمتش چیه ،وهنوز که هنوزه درگیرشم 😢😢😢

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792