یکم از اجنه بگم هیجانی بشین...فقط خانمایی ک بعد میترسن نیان...و خانمای حامله...
بزن بریم
از آسمان فراریم و حس میکنم شبی ببلعد آخرش مرا میان لایه ی ازون...گذشتیم باهم از نگاه بی فروغ هم به سایه های یک پاساژ به سایه های یک مزون ...دلار تاخت میزند و شیخ تار میزند شراب را سبو سبو و نفت را گالن گالن✍🏻
الان که دارم اینو برات مینویسم، کاملاً رایگانه، ولی واقعاً نمیدونم تا کی رایگان بمونه! من و دخترم بدون حتی یه ریال هزینه، یه ویزیت آنلاین از متخصص حرفهای گرفتیم. کامل بدنمون رو آنالیز کرد، تکتک مشکلات رو گفت و راهحل داد.
خودم کمر و گردنم خیلی مشکل داشت، دخترم هم پای ضربدری و قوزپشتی داشت… و باورت میشه؟ همهش رو درست کردیم!
وای ی بارم موقع خواب هیشکی پشت سرم نبود دیوار بود پشتم ی نفر باانگشت زد ب کمرم اینقد ترسیدم گریه ام ...
عزیزم اگه خدا برات چیزی رو صلاح بدونه حتما مقدرش میکنه گلم زیادی واسه داشتن چیزی اسرار نکن از خدا که مهربون تر نیستی بسپار به خودش بخاد میشه به صلاحتم نباشه نمیشه انقدم عذاب نده خودتو امضا تو خوندم یاد خودم افتادم والان بعد از گذشت ۶ سال خداروشکر میکنم که دعا هامو گوش نکرد
خدایا شکرت بالاخره منم مامان شدم بعد از سه بار ivf ۱۵.۱۲.۱۳۹۹ بهترین روز زندگیم بود🥰🥰🥰 ایشالله دامن همه منتطرا زود زود سبز بشه
اون نظر بالاییت هر کاری کردم ریپلای نشد رو این ریپلی زدم دیگ😁 فکر خوبیه ولی خب شانس من 😂😐👌 ...
😂😂😂 من ۱ماه فقط با پا مشکل داشتمو خوابم نمیبرد شوهرمو از خواب بیدار میکردم میگفتم بغلم کنه بخوابه بعدش پاهامو میاوردم بیرونو میخوابیدم😂😂😂
همسرم قلب من ... دخترم وجود من ... مامانم هستی من ... بابام تکیه گاهم... آبجیم همدمم... داداشم مونس من... خدایا همه شونو واسم سالم نگهدار...الهی آمین...
ما دبیرستان خوابگاه بودیم چون روستا دبیرستان نداشت من بچه درس خونی بودم شنیدم جای مدرسمون قبرستان بود قبلا
ولی شبا ساعت سه پامیشدم درس میخوندم تو سالن که نور حیاط میفتاد تو در سالن ساعت سه ونیم داشتم فیزیک میخوندم فرمول حفظ میکردم چشامو بستم و فرمول تکرار میکردم یادم بمونه چشام باز کردم نگاهم خشک شد به حمومای خوابگاه که روب روم بود مدام لامپش خاموش روشن میشد وای چقد میترسم الانم که تایپش میکنم
همسرم میگفت توعالم خواب بودم ی دفعه بیدار شدم دیدم ی ادم کوتاه قد با کت و شلوار سفید که براش کوتاه بود داشت میرقصید برام هرکاری هم میکردم نمیتونستم تکون بخورم بعد چند دقیقه رفت پشت زیرتلویزیون که دیگه همسرم بلند میشه هرچی میگردم پیداش نمیکنه(همسرم خونه تنها بود)
یه زن و شوهری تو فامیلمون تازه ازدواج کردن و بخاطر وضع مالی بد تو یه خونه ی کوچیک قدیمی زندگی میکنن.
خانومه همیشه تعریف میکنه تو خونش اتفاق های عجیب میوفته.
میگه هر چی لباس قرمز دارم همیشه لکه دارن و یا یهو غیب میشن. یه دفعه خونه رو مرتب کرده و رفتن بیرون وقتی برگشته همه چی بهم ریخته بود و شال قرمزش از پنکه آویزون بود و توی شونه ش موهای بلند قرمز بوده