2777
2789
عنوان

داستان واقعی جن😵😵

| مشاهده متن کامل بحث + 4282 بازدید | 121 پست
من یکبار با همسرم رفتم پشت بوم تا قفسه پرنده هامونو بشوریم بعد دیدم همسرم کنارمه داشتم براش تعریف می ...

شنیده بودم جایی ک پرنده مثل کبوتر اینا باشه نمیان 

سلام (-:

بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

ما بچگیمون روستا بودیم اونم پایین روستا نزدیک رودخونه با عموم تو یه خونه زندگی میکزدیم تابستونا با پسرعمو و دخترعموم یه هفت نفری بودیم بازی میکردیم تو کوچه تا نه شب ده شب یه بار فوتبال بازی میکردیم دیدیم از سمت رودخونه یکی داره میاد داداشم گفت ببایم حدس بزنیم کیه از دور واقعا شبیه فلانی بود پسر عموم گفت فلانیه یه کم میومد بالاتز داداشم میگفت نه فلانیه م دخترا جمع شدیم دم دروازه خودمون نزدیک در خونه هم بود اون هم هی میومد بالاتر داداشم خیلی نترسه گفت میرم جلو میگم کیه شرطو می برم حالا اون هرچی نزدیکتر میشد قدش بلندتر میشد رسید صدمتری ما نشست رو سکو داداشم رفت نشست کنارش یهو داد زد در بریددددددددد دویدیم تو خونه داداشم نفس زنان اومد داخل گفت ناخوناش خیلی دراز و تیز بود پاهاشم مث پا ادمیزاد نبود هی دندوناشو نشون میداد خلاصه تا ماه ها ما دیگه بیرون حیاط بازی نکردیم

اره منم دوشو دیدم زیاد ترسناک نبوددد خووووشبحاالت من دیگه اون ادم سابق نمیشم ولی😑😑😂😂😂

منتظر سومیشم😁 .من ک کلا ترسم ریخت چند شبی پاهاتو بیرون بزار ببینی کسی پاهاتو نمیکشه عادت میکنی😂😂😂

همسرم قلب من ... دخترم وجود من ... مامانم هستی من ... بابام تکیه گاهم... آبجیم همدمم... داداشم مونس من... خدایا همه شونو واسم سالم نگهدار...الهی آمین...
ما بچگیمون روستا بودیم اونم پایین روستا نزدیک رودخونه با عموم تو یه خونه زندگی میکزدیم تابستونا با پ ...

فقط در برید داداشتو تصور کردم پوکیدم 😂😂😑😑

سلام (-:
ما بچگیمون روستا بودیم اونم پایین روستا نزدیک رودخونه با عموم تو یه خونه زندگی میکزدیم تابستونا با پ ...

چقد ترسناک 😥😥😥 یا خود خدا !!! داستان ساختگی ک نیس؟

همسرم قلب من ... دخترم وجود من ... مامانم هستی من ... بابام تکیه گاهم... آبجیم همدمم... داداشم مونس من... خدایا همه شونو واسم سالم نگهدار...الهی آمین...

یه بار تازه تصمیم گرفتم نمازخون بشم گفتم خدایا نماز صبح بیدار شم که انگیزم بره بالا چون وقتایی که نماز صبح بیدار نمیشدم دلم نمیخاسن اصلا نماز بخونم با دو تا خواهرم تو یه اتاق میخوابیدیم تو خواب عمیق بودم یکی با انگشتش تا تونستذفشار داد تو پهلوم چندبار بیدار شدم دیدم ابجی بزرگه پشت ب من شرق ابجی کوچیکه پشت بمن غرب منم از ترسسسسس تا نزدیکای طلوع افتاب تکون نخوردم بعد سریع نماز خوندم و مث بید لرزیدم تا خود صبح

ی بار من و داداشم از بازار اومدیم تو کوچه امون داشتیم در حیاط رو باز میکردیم ی دفعه نگا کردم ب پشت بوم همسایمون ی نفر ک کاملا سیاه بود هه ی میومد بالا هه ی مینشست یعنی ریدم ب خودم داداشمم هه ی تند تند کلید رو درمی آورد رفتیم ب بابام گفتیم رفت در خونه همسایمون گفتن همیشه از بالا صدا میاد😰😰😰😰

میشه برای  رسیدن ب عشقمدعا کنید

ما دوستم رفته بودن سفر ی جا شب دستشوییش میگیره وای میستن در دستشویی رو باز میکنه میبینه یه کله الاغ داره بش زل میزنه اینم خشکش میزنه یهو مادرش میاد میبینه این خیس کرده زل زده ولی چیزی تو دستشویی نبوده

ستاد مبارزه با تنبلی تخمدان😞                               عاشق نقاشی ام👩🏻‍🎨.                                                      اگر خدا را یافتی هر چه را باختی مهم نیست😍
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
داغ ترین های تاپیک های امروز