تو مراسم خواستگاری بودیم و جواب بعله رو داده بودیم یه روز بهم زنگ زد و گفت میشه بیای کوچه پشتی منم بدون اینکه بگم به خانوادم رفتم خدا شاهده نزدیک سه قاب انگشتر از دوستش که طلا فروش بود گرفته بود اورده بود که من انتخاب کنم تا برا نشونم که با مادرش رفت همونو بگیره منم با وسواس انتخاب کردم 😍😍😍😍 البته ننه عفریتش یه انگشتر نازک خریده بود اورده بود چون من از اون نگینی ها انتخاب کرده بودم 😠😠😠😠 بهترین خاطرم همین بود