تو یه مهمونی بودیم هنوز یخمون اب نشده بود یه هفته بود عقد کرده بودیم یهو رفتم تو اتاق که موهامو درست کنم دیدم یکی از پشت بغلم کرد گردنمو بوسید واااای اون لحظه هیچ وقت یاذم نمیره
اره خیلی خب منم واقعا وضعیتم بد بود در حدی که یه بیمارستان رفتم حتی پذیرشم نکردن با آمبولانس فرستادنم جای دیگه که دکترم بود
من زنی ۲2 ساله ام که به انتخاب اینجانب۱۶سالگی مزدوج شده و در۱۷سالگی خدا به وی فرشته کوچولویی عطا کرده و من مادردختری به نام سِودا شدم و درحال حاضر وظیفه زندگی بخشیدن به هدیه دوم خدا رو به پایان رسانده و پرورش گل پسری به نام سام را به عهده دارم😎💪🏻
من زنی ۲2 ساله ام که به انتخاب اینجانب۱۶سالگی مزدوج شده و در۱۷سالگی خدا به وی فرشته کوچولویی عطا کرده و من مادردختری به نام سِودا شدم و درحال حاضر وظیفه زندگی بخشیدن به هدیه دوم خدا رو به پایان رسانده و پرورش گل پسری به نام سام را به عهده دارم😎💪🏻
ما راه دور بودیم...گفت واست یه نامه فرستادم،برو پست بگیر...رفتم دیدم یه جعبه بزرگه...کلی ذوق کردم...توش کلی چیزمیز بود، عروسک،لواشک، شکلات،نامه،روسری و گوشواره و گردنبند( بدل ولی زیبا)و...
بعدعقدب محض خالی شدن اتاق بوسم کردحواسش بهم بودهرکارباارزشی ک واسه خونوادش میکردمیگفت خانومم گفته عکس من تصویرزمینه اش بودهرچی من میگفتم حرف من بودمیگفت توجان منی نمیزاش یه ساعتم ازش دورباشم ولی حیف ک زودگذشت کاش توهمون روزامیموندیم