سلام
میخوام داستان زندگیمو بگم و ازتون کمک بخوام🙃
بلونا هستم 18 سالمه و سه ساله عقد کردم...
سال 94 بود دقیقا عید 94 بود. مامانم تازه گوشی هوشمند خریده بود و منم با خط مامانم ت ل گ رام نصب کرده بودم.. عیدا که میشد من و دختر دایی هام همه میومدیم شهرستان خونه ی مادرجونم تا اخر تعطیلات و حسابی خوش میگذروندیم. دختر داییم یک دوستی داشت به اسم سارا و حسابی باهاش صمیمی بود. یک شب یک گروه زدیم سه نفره من و سارا و دختر داییم. باهم حرف میزدیم و برای هم عکس میفرستادیم