خلاصه ی سال تموم کارش این بود ک بیاد ومنو ببینه حتی تو برف زمستون سرماو گرما حالیش نبود.سال بعدش ک سوم دبیرستان بودم دیدم غیبش زده حدس زدم رفته دانشگاه کم کم خودمم فراموشش کردم تا اینکه کنکور دادمو ی شهر دیگه قبول شدم و رفتم اون شهر یه روز یکی از دوستای دوران مدرسه بهم زنگ زدو گفت ی خانومی با فلان اسم و فامیل زنگ زده و شماره تورو ازم خواسته،گفتم بده شمارشو خودم زنگش میزنم....
خلاصه هم اینکه زنگ زدم دیدم این طرف خانوم نیست مرده وقتی خودشو معرفی کرد انگار ی سطل آب یخ ریختن روسرم خودش بود....