آره ازدواج کردم دوماه و خورده ای هم هست بچه دار شدم نامادریم ازم یه چیز میدونه که همیشه از برملا کردنش میترسم نمیدونم واقعا حرف بابام رو باور کنم یا مامانم دوتاشون میگن خیانت الان هم مادرم رو میگن زندگی یکی رو خراب کرده که بچه داشته ولی خودش میگه دروغه
نامادریم من از همه جا بی خبر هیچ نرفتم پیش مامانم دیدم پیام داده شنیدم رفتی پیش مادرت خوشحالم فقط دور مارو خط بکش یعنی بابات و داداشات هم همینطور .میگی آتو ندم چیزی بود که خدا خواست اون هم بفهمه اگه بدونی مادرم نبود چی کشیدم چه بلاهایی سرم اومده
اخه به اون چه ربطی داره تورفتی پیش مادرت یا ن. توهم ب گردن نگیر بگو نرفتم.حالا اگه خواستی بری پیش اون نگو . اره میدونم نامادریا زورشون ب دخترا میرسه فقط مثل نامادری خودم. ازچندسالگی نامادری داشتی
سه سال پیش اومد ازش میترسم چون هرکاری برمیاد ازش خودش دوبار تو زندگیش شکست خورده بعد زن بابام شده میدونم که همش به خاطر این اخلاقش گندشه باورکن هیچ دختری با نامادری اون قدر خوب و صادق نمیشه من بودم
نامادری منم بمن گفت مگه من کلفتم میای اینجاازت پذیرایی کنم درصورتی ک دفعه اول بود ک رفتم و خودم کارارو کردم. میگه برات ابرو نمیذارم میگه برو بگرد باپسرا میگه ازت شکایت میکنم. خداازش نگذره. هزارتاحرف دیگه زد الکی.
ارسال نظر شما
جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز
