دوستان همسر من مرد خیلی خوبیه ...اما....
اما داره....
ولی به خانوادش خیلی وابستس...چون پدرشون یه کسالتی دارن میگه من بایدهر روز بهشون سر بزنم در صورتی که مادر شوهرم کاملا اوکی و هیچ مشکلی نداره و چون بازنشسته هم هستن حقوقشون درسته یعنی بخاطر مالی اصن وابسته نیستن همین که شوهرم دم به دقیقه خونهشونه این منو بهم میریزه ... خب منم دوست ندارم تنها بره اونجا خیلی و از طرفی هم اینقد ازشون رفتار سرد میبینم اصن دوست ندارم که برم...کلا سردن و قبلا هم تاپیک زدم فقط بچه ها ی خودشونو ادم حساب میکنن من هیچی...پشم....همشم از اون نگاهای تو هیچی نیستی واسمون بهم دارن...
هر باز که میرم اونجا از بس نگاهای بدی بهم میشه یا از حرفای تحقیر امیزشون بهم میریزم واقعا جالم گرفتس و گریه میکنم ....وای دارم داغون میشم...نمیدونم چجوری قانعش کنم که بابا جان... این مادر شمام نسبت به همسرش تعهداتی داهر همه چی رو که تو نباید انجام بدی...اوتا بای قبول کنن تو مستقلی