امشب رفتیم خونشون مامانم مرغ گذاشته بود چهار تیکه بود برای چهار نفر
یهو سر سفره بابام به مامان گفت چه خبره این همه غذا گذاشتی تو همیشه اسراف میکنی یه کم رعایت کن!
بنده خدا مامانم بعد از شام تو اشپزخونه گریه میکرد هرچی بهش گفتم مهم نیست ما که اخلاقشو میدونیم خودتو اذیت نکن اروم نمیشد
میگفت پیش شوهرت روم رو سوزند. خجالت کشیدم خیلی!
کلا حس بدی پیدا کرده بود
اینکه پیش شوهرم ضایع شدیم به کنار ولی دلم خیلی سوخت برا مامانم
امروز کلی کار کرده بود حتی وقت نکرده بود ناهار بخوره اخرش هم خستگی موند تو تنش