استارتر
تاپیک و انگار از زبون من نوشتی
عزیزم من عاشق پسر عمم بودم و مث عشق تو بی اراده و ضعیف بود و روزی ک جواب نه شنید برام تلاشی نکرد بعدش
منم ولش کردم
کسی ک واقعا عاشق باشه برای بدست آوردن عشقش همه کار میکنه
حتما پدرت یه چیزی میدونه که مخالفت کرده بشین با پدرت صحبت کن ببین مشکل کجاست
اون مهربون بود و پاک و ساده اما ترسو و ضعیف بود انقد ترسو ک بخاطر ترسش جا زد و منو از دست داد اون نخواست برای من بجنگه چون از بابام ترسید اما من بهش گفتم ادمی ک واقعا عاشق باشه هیچوخ نمیترسه و جا نمیزنه😢
ببین دوستم
فراموش نمیتونی بکنی
فقط بعد یه مدت عادت میکنی
فقط اشتباهی ک من کردمو تو تکرار نکن
زود ازدواج نکن ک کسی رو جایگزین کنی
اول ب خودت زمان بده
یه مدت ممکنه افسرده شی
من شبا گریه میکردم
گریت گرف گریه کن
براش عزاداری کن بذا دوران سوگت تموم شه
بعد یه مدت عادت میکنی مخصوصا اگ فامیل نباشه و نبینیش
وقتی کامل کنار اومدی ب ازدواج فکر کن
من چن ماه اولی ک عقد کردم خیلی بد بود، دائما گریه میکردم شوهرمو دوس نداشتم
ولی الان یه سال گذشته و حس میکنم شوهرمو واقعا دوست دارم، عاشقش نیستم ولی خب دوسش دارم
فقط گهگاهی ک تو مهمونیا پسر عمومو میبینم اذیت میشم
مطمئن باش فراموش نمیکنی ولی عادت میکنی
فامیل نیستیم عزیزدلم اما شهر ما کوچیکه و ممکنه تو خیابون یا هرجای دیگه ای ببینمش..
همش میخام خودمو قانع کنم ک اگ واقعا عاشقم بود یخاطرم میجنگید و نمیترسید..اما باز ی حسی همش بهم سرکوفت میزنه و عذاب وجدان میده بهم ک بهش بد کردم و نباید میزاشتمش کنار😔دیشب تمام خاطراتی ک س سال خط ب خطشو با عشق نوشتمو اتیش زدم همه عروسکا و کادوهایی ک واسم خریده بود ریختم دور دیشب دیوونه شده بودم و حرکاتم دست خودم نبود اصن باورم نمیشه ک همه چیشو نابود کردم😔
من رابطه ی ۶ ساله رو تموم کردم😑😑به خاطر شرایطی که مادرش گذاشته بود شکستم واقعا
الانم ازدواج کردم ولی ته قلبم زخمه همیشه
