2777
2789

با یه دل شکسته برگشتم خونه .چند روز بی حال افتادم رو تخت و حوصله هیچکس زو نداشتم...چند بار بهش پیام دادم و اون کاملا منو از خودش طرد کرد تصمیم گرفتم بیشتر ازین غروریم رو نشکنم و فراموشش کنم

بچه‌ها، دیروز داشتم از تعجب شاخ درمیاوردم

جاریمو دیدم، انقدر لاغر و خوشگل شده بود که اصلا نشناختمش؟!

گفتش با اپلیکیشن زیره لاغر شده ، همه چی می‌خوره ولی به اندازه ای که بهش میگه

منم سریع نصب کردم، تازه تخفیف هم داشتن شما هم همین سریع نصب کنید.

روزها پشت کامپیوتر فقط دنبال عکسها و متنهای عاشقانه بودم وفقط رو یه آهنگی که تقدیمم کرده بود قفل بودم میرفتم تو سایتی که باهاش آشنا شدم ببینم کی آن میشه وقتی تاریخ فعالیتش رو میدیدم دستام یخ میشد.شروع کردم به نوشتن شعر.ماهها گذشت ومن شاعر شده بودم

دیگه فقط به شعرهام تمرکز میکردم با خودم گفتم نباید کسی که بخاطر عشق اش کاری نکرد وقدمی برنداشت رو دوست داشته باشم.مردم نظرهای مثبتی به شعرهام میدادن حتی چندتا خواننده پیشنهاد دادن برای آهنگهاشون متن و شعر بنویسم...توجهشون خوشحالم میکرد

اما من فقط شعر می نوشتم یه روز توی اونایی که شعرهام و نقد کرده بودن یه نفر توجهم رو جلب کرد.رفتم توی پیجش کاملا عکسش رو دید زدم .نمیشناختمش.اما تمامی مطالبات بازدید کرده بود و نظر نوشته بود به نظرات کمی جواب میدادم اما تصمیم گرفتم جواب نظراتش رو بدونم...شعرهام و و نقد میکرد و من عصبانی از اینکه اینهمه آدم پسندیدن و این یکی چطوری جرات میکنه ایراد بگیره از شعر من

دوست داشتم پیشرفت کنم بیشتر شعر بنویسم بلکه کمتر از من ایراد بگیره ....یه بار که مشغول جواب دادن به نظرات بودم دیدم که آن شد...یهو دستم لرزید همانطور که انتظارش رو نداشتم پیام داد سلام خانوم شاعر

انگاری از جمله اش خوشم اومد جوابش وسرد دادم و گفتم که نقدش راجع به شعرهام کاملا غیر فنیه و معلوم بود که نقد کردنش کاملا غیر حرفه ای....چندروز هماهنگ باهم آن میشدیم و حرف میزدیم....وقتی آن نبود دلم براش تنگ میشد تااینکه یه روز اومد وبه عکس پروفایلم گیر داد که چقدر عکس سردی داری ولی خوشگله

عکس واز اینترنت برداشته بودم واینکه بهش گفتم ...گفت شاید صاحب عکس راضی نباشه که از عکسش استفاده کنم و حتما خودم خوشگل نیستم که عکس یکی دیگه رو گذاشتم...از سر لجاجت گفتم که خودم خیلی بهترم و گفت خودتو نشون بده ومن قبول کردم

شماره همدیگه رو گرفتیم...تصمیم گرفتم با دختر خالم بدم دیدنش...اون عکس خودش رو پروفایلش بود اما من نه...شب اومد خیابانی که قرار بود بیاد از کنارمون رد شد اما من ندیدمش ولی دختر خالم متوجه اش شده بود تااینکه زنگ زد دیدی؟ گفتم نه گفت دوباره میام ببینمت

دوباره برگشت اومد جلوم ایستاد شروع کرد به حرف زدن.دختر خالم درسته داشت قورتش میداد اما من زیاد توجه نکردم.زود خداحافظی کردم و دور شدیم.پشت سر من نگاه نکردم

پیام داد که از عکس اینترنت خیلی خوشگلتر بودی...جواب دادم اومده بودم همین و ثابت کنم....گوشی وانداختم رو تخت و دراز کشیدم صورتش و آوردم جلو چشمم پسر چشم آبی.خوش هیکل وخوش قیافه ....انگار که کار مهمی انجام داده باشم شروع کردم به نوشتن شعرهام...نقدهاش مهربانتر شده بود...از حالم می پرسید کم کم اس ام اس هاش بیشتر شد و باهام صمیمی شدیم

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792