2777
2789

بچه‌ها، دیروز داشتم از تعجب شاخ درمیاوردم

جاریمو دیدم، انقدر لاغر و خوشگل شده بود که اصلا نشناختمش؟!

گفتش با اپلیکیشن زیره لاغر شده ، همه چی می‌خوره ولی به اندازه ای که بهش میگه

منم سریع نصب کردم، تازه تخفیف هم داشتن شما هم همین سریع نصب کنید.

تمام داستان آشناییمون رو براش تعریف کردم و اون تمام مدت چیزی نگفت انگار خدا فرستاده بودش تا من کمی خودم رو سبکتر کنم کنارش و بال بگیرم.چندماه که از حرف زدنمون گذشت برگشت بهم گفت موقع آمار گیری کشوری از یه دختری اونجا خوشم اومد و عاشقش شدم بااینکه صداشم نشنیده بودم اینطوری اونم از اون دختره برام گفت و شدیم مرهم دل هم یه روز زنگ زد و گفت اون موقع که تو آمار گیری بودن مادرش و فرستاده بود خواستگاری اون دختر و حالا اونها اجازه دادن اینا برن برای  خواستگاری خانوادگی...

نمیدونستم خودم و نفرین کنم یا به حال خودم گریه کنم گفت باید یه مدت قطع رابطه کنیم تا من برای ایندم تصمیم بگیرم...اون دختر و نمیتونم معطل بذارم بهش گفتم خیلی ممنون که به درد دل هام گوش دادی و این چند ماه کنارم بودی امیدوارم که با عشقت خوشبخت بشی خدانگهدار

روز ها گذشت و گذشت ومن تنهاتر شدم انگار برای بار دوم شکست خورده بودم دیگه شعری ننوشتم به درخواستهای مرد برای گذاشتن و نوشتن شعر جدید توجهی نکردم.بماند که چندتا خواستگار سنتی رو هم پس زدم چون دلم کسی رو نمی خواست برای ازدواج....انگار هنوز یه چیزایی ناقص بود...یه روز تو حال و هوای خودم رفتم بیرون قدم بزنم تااینکه یه لحظه قلبم وایساده.خودش بود...چقدر خوشحال بود...چقدر کنار هم می گفتن ومیخندیدن...پس بخاطر این دختر منو ول کرده بود نه سیلی باباش

اشکام بند نمی شد نمیدونم چطور رسیدم خونه

یاد حرفهای عاشقانش افتادم گفته بود میمیرم بدون تو...ارزشش رو نداشت که اون همه خودم و براش کوچیک کرده بودم

تصمیم گرفتم بشینم  ودرس بخونم به هیچکس هم فکر نکنم با درس مشغول شدم وروزها از پی هم گذشتن ناهارمو خوردم اومدم درس و شروع کنم صدای پیام گوشیم بلند شد باز کردم نوشته بود 

سلام خوبی؟چه خبرا؟ببخش که یه مدت نبودم رفته بودم که تو تنهایی فکر کنم و هیچی تو تصمیمم اثر نذاره من دیگه اون دختری که مادرم و فرستاده بودم براش خواستگاری رو نمیخوام با خودم فکر کردم چطور میتونم با دختری که صداشم نشنیدم زندگی کنم و دختری رو که تمام مدت صادقانه ازشکستش بهم گفت و روز وشبامون با حرف زدن گذشت رو فراموش کنم؟ میخوام بازم باهات حرف بزنم

نمیدونم چرا خیلی خوشحال شدم  خوشحال ازاینکه انتخابم کرده بود

دیگه به کل قبلی رو فراموش کردم اگه بازم با زنش می دیدمش عین خیالمم نبود...درسامو میخوندم اینم بهترین دوستم شده بود رفیق روزای بدم ومشوقم برای آینده...از دانشگاه قبول شدم شروع کردم باانگیزه به درس خوندن چقدر همه چیز خوب بود ومن یه دوستی داشتم که دوست به تمام معنا بود برام اون از دختر مورد علاقه اش گذشته بود من از اون مردی که بدجنس...روزگار بهم خندیده بود ...شب چهارشنبه سوری با مامانم رفتم بیرون بهم پیام داد یه وقت از رو آتیش نپری آتیش جیگرارو میسوزونه چهارشنبه سوری مبارک

اولین  بار بود انقدر صمیمی شده بود باهام‌.از خجالت گر گرفتم تقریبا یه سال میشد که نمیشناختمش نوشتم چهارشنبه سوری شما هم مبارک

نوشت دلم میخواد بعد ازین بیشتر بشناسمت.نمیخوام دیگه فقط دوست ساده باشم برات میخوام به آینده مون فکر کنی

نمیدونستم چه حالی بشم.خوشحال از اینکه بعد یه سال شناخت همدیگه پا میذارم تو رابطه جدی یا ناراحت باشم که گذشته ام رو براش تعریف کردم

اما در کل حس خوبی بود دیگه شد تمام دنیای من چقدر که با کمالات بود وبا حیا وباادب

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792