خداجونم مرسی ک منو آرزو ب دل نکردی ممنونم ازت که فرشته کوچولوتو فرستادی خیلیییی خوشحالم خودت مواظبش باش انشالله دامن همه مادران منتظر سبز بشه ب حق امام حسین و فاطمه زهرا خداااااااااایااااااااشکررررررررررت
گروه نارنجی🟠 تاریخ شروع۱۳۹۹/۴/۱ 🟠 وزن اولیه۷۴ 🟠 وزن هدف نهایی۶۱ 🟠 هدف اول۷۰ 🟠 هدف دوم۶۸ 🟠 هدف سوم۶۵ 🟠 هدف چهارم۶۱.به یاد داشته باش که برای سالم بودن لزومی ندارد ۳ تا ۵ روز در هفته ورزش کنی. برای سالم بودن غذاهایی که میخوری و رفتاری که با بدنت داری اهمیت دارد... تناسب اندام یک مقصد نیست بلکه یک روش زندگی است.
گروه نارنجی🟠 تاریخ شروع۱۳۹۹/۴/۱ 🟠 وزن اولیه۷۴ 🟠 وزن هدف نهایی۶۱ 🟠 هدف اول۷۰ 🟠 هدف دوم۶۸ 🟠 هدف سوم۶۵ 🟠 هدف چهارم۶۱.به یاد داشته باش که برای سالم بودن لزومی ندارد ۳ تا ۵ روز در هفته ورزش کنی. برای سالم بودن غذاهایی که میخوری و رفتاری که با بدنت داری اهمیت دارد... تناسب اندام یک مقصد نیست بلکه یک روش زندگی است.
داستان من از اونجا شروع شد که حدودای ۲۰ سالم بودبا یه آقایی از طریق اینترنت آشنا شدم که ازمن ۸ سال بزرگتر بود و چون شهر دیگه دانشگاه میرفتم ولی بخاطر دوری ادامه تحصیل تو شهر دیگه رو ناتمام گذاشته بودم وتو تمام مدتی که از دانشگاه انصراف داده بودم بااین آقا مشغول صحبت بودم.یه مدت بعد تماس تلفنی تصمیم گرفتیم همو ببینیم...با تمام حال وهوای دخترانه ام آماده شدم که ببینمش دل تو دلم نبود.صداش شیفته ام کرده بود و دل تو دلم نبود خیلی محترم و باادب بود خلاصه بعد دیدن بله شد همونی که نباید میشد و ما شدیدا از هم خودمون اومد
هرچی بیشتر روز می گذشت بیشتر دوستش داشتم.اونم منو خیلی دوست داشت از اونجایی که دختری نبودم چیزی واز مامانم پنهون کنم در جریان آشنایی ما بود وچون فهمید از خانواده محترمی ه زیاد سخت نگرفت ولی خوب گیر های مادرانشو میداد....تمام شرایط برای ازدواج ما فراهم بود جز شغل آقا.بیکار بود و هرازگاهی تو شغلهای موقتی کار میکرد و اون پول رو کم کم خرج میکرد.هرازگاهی بیرون همو می دیدیم و تمام مدت از حال هم خبر داشتیم شبها برام از عشق و دوست داشتنش میگفت که چقدر دلش منو میخواد ومن که بدون در نظر گرفتن اختلاف سنی از آرزوهای خودم میگفتم
تااینکه یه شب که خانواده اش از بیرون رفتن ما بویی برده بودن سر اینکه چرا بادختر مردم رفته بیرون دعواش کردن و سیلی زدن دم گوشش...از اون روز دیگه عشق من انگار براش کمرنگ شد نمیدونم چی تو گوشش خونده بودن که سرد شده بود دیگه تماس نمیگرفت و گفت ما به درد هم نمی خوریم چندماه که گذشت فهمیدم تو یه بانکی استخدام شده خوشحال وبی خبر از همه جا یه دسته گل گرفتم وبردم سر کارش....گلها رو از دستم گرفت وبایه تشکر خشک و خالی از کنار در بدرقه ام کرد