مشکلات نامزدی صفحه 2 | تبادل نظر نی نی سایت

papar70

عضویت: 1396/08/29

تعداد پست: 984

الان گفتم فردا میزنگم آجیت حسابشو میرسم خیلی خونسرد میگا فردا زنگ بزن .ولی نمیتونم اینکارو کنم.مامان ...

حرف و حدیثی که بهت اسیب نمیزنه رو بیخیال شو

1398/02/23

|

00:18

مدیر استارتر

عضویت: 1398/02/22

تعداد پست: 1625

خیلی باید مدیریت کنی..من حرفی از خانواده ها پیش هم نمیزدم البته بعد از چند سال متوجه شدم ‌ک نبا ...

حتی به شوهرم؟خواهر بزرگم خیلی دخالت میکنه.دومادمونم همش دوبه هم زنی میکنه

همسرمهربونم💏چهل سال بعدجلوی آینه موهایم را شانه کنم..👵روسری آبی ام را بپوشم وآرام آرام بروم توی آشپزخانه..نگاهت کنم و بگویم :دیدی گفتم میان ..لبخند بزنی☺بگویی : چقدر قشنگ شدی😍یاد وقت هایی بیفتم که جوان بودم.👩ناراحت شوم که پیر شده ام 👵..زشت شده ام ..و تو باز بگویی با موهای سفید بیشتر دوستت دارم👵و من مثل بیست سالگی هایم ذوق کنم😍سر بزنم به قیمه ای که برای بچه هایمان پخته ام ..🍲بعد تو از نوه ی آخرمان بگویی.بگویی این فسقلی عجیب شبیه تو شده..من برایت چای بریزم.☕بچه هایمان بیایند.مدام بگویم :قند نخور آقا.چایی داغ نخور .. بذار سرد شه..تو لبخند بزنی☺من مثل چهل سال پیش شوم و جلوی بچه هایمان سرم را روی شانه ات بگذارم ..💑نوه هایمان را بغل کنیم .👶دخترهایمان سالاد درست کنند و غذا بیاورند ..پسرها سفره بیاورند و بشقاب بچینند..پسر اولمان بگوید :هیچی دستپخت تو نمی شه مامان..عروسمان خودش را برایش لوس کند و بگوید:پس دستپخت من چی ؟!پسرمان نازش را بکشد😍ما از حال خوششان ذوق کنیم ..زیر گوشت بگویم : مرد زندگی بودن را از خودت یاد گرفته.❤باز هم نگاه های مهربانت.👀و باز هم درد زانوهایم یادم برود ..بچه ها بروند خانه هایشان ..ومن از خوشحالی ده بار بمیرم که چهل سال است تو را دارم ..💏

1398/02/23

|

00:18

مدیر استارتر

عضویت: 1398/02/22

تعداد پست: 1625

حرف و حدیثی که بهت اسیب نمیزنه رو بیخیال شو

بمن آسیبی نمیزنه فقط اینکه همش از بدی اونا میگن توخونمون اذیت میشم تحت تاثیرقرار میگیرم میرم با نامزدم بحث میکنم اونم اصلا بهم بی احترامی نمیکنه خونسرده چیزی نمیگه ساکت میشه

همسرمهربونم💏چهل سال بعدجلوی آینه موهایم را شانه کنم..👵روسری آبی ام را بپوشم وآرام آرام بروم توی آشپزخانه..نگاهت کنم و بگویم :دیدی گفتم میان ..لبخند بزنی☺بگویی : چقدر قشنگ شدی😍یاد وقت هایی بیفتم که جوان بودم.👩ناراحت شوم که پیر شده ام 👵..زشت شده ام ..و تو باز بگویی با موهای سفید بیشتر دوستت دارم👵و من مثل بیست سالگی هایم ذوق کنم😍سر بزنم به قیمه ای که برای بچه هایمان پخته ام ..🍲بعد تو از نوه ی آخرمان بگویی.بگویی این فسقلی عجیب شبیه تو شده..من برایت چای بریزم.☕بچه هایمان بیایند.مدام بگویم :قند نخور آقا.چایی داغ نخور .. بذار سرد شه..تو لبخند بزنی☺من مثل چهل سال پیش شوم و جلوی بچه هایمان سرم را روی شانه ات بگذارم ..💑نوه هایمان را بغل کنیم .👶دخترهایمان سالاد درست کنند و غذا بیاورند ..پسرها سفره بیاورند و بشقاب بچینند..پسر اولمان بگوید :هیچی دستپخت تو نمی شه مامان..عروسمان خودش را برایش لوس کند و بگوید:پس دستپخت من چی ؟!پسرمان نازش را بکشد😍ما از حال خوششان ذوق کنیم ..زیر گوشت بگویم : مرد زندگی بودن را از خودت یاد گرفته.❤باز هم نگاه های مهربانت.👀و باز هم درد زانوهایم یادم برود ..بچه ها بروند خانه هایشان ..ومن از خوشحالی ده بار بمیرم که چهل سال است تو را دارم ..💏

1398/02/23

|

00:19

عسل_نفس_مامان

عضویت: 1396/02/09

تعداد پست: 49248

حتی به شوهرم؟خواهر بزرگم خیلی دخالت میکنه.دومادمونم همش دوبه هم زنی میکنه

حتی ب شوهرت نگو مامانم اینو گفت خواهرم اینو گفت یا حتی برعکس تا ببینی اخلاق شوهرت چطور..آیا تحت تاثیر حرفای خاله زنکی هست یا نه..نزار دخالت کنن بگو چشم یا ساکت باش یا اگه نزدیکان ناراحت نمیشن بگو ک دخالت نکنید..و الا می بینی بخاطر این حرف و اون حرف چقد از لحظات خوش زندگیتو خراب کردی..

❤️همسر و دو فرشته ی زیبایم بودنتان ابدی❤️

1398/02/23

|

00:21

مدیر استارتر

عضویت: 1398/02/22

تعداد پست: 1625

حتی ب شوهرت نگو مامانم اینو گفت خواهرم اینو گفت یا حتی برعکس تا ببینی اخلاق شوهرت چطور..آیا تحت تاثی ...

نامزدم هرچی بهش میگم میگه به حرفا گوش نده اصلا خاله زنکی نیست خودش خیلی خوبه ولی خواهراش خیلی خاله زنک هستن باخواهرام مشکل دارن خواهرا خودمم البته کم نیستن

همسرمهربونم💏چهل سال بعدجلوی آینه موهایم را شانه کنم..👵روسری آبی ام را بپوشم وآرام آرام بروم توی آشپزخانه..نگاهت کنم و بگویم :دیدی گفتم میان ..لبخند بزنی☺بگویی : چقدر قشنگ شدی😍یاد وقت هایی بیفتم که جوان بودم.👩ناراحت شوم که پیر شده ام 👵..زشت شده ام ..و تو باز بگویی با موهای سفید بیشتر دوستت دارم👵و من مثل بیست سالگی هایم ذوق کنم😍سر بزنم به قیمه ای که برای بچه هایمان پخته ام ..🍲بعد تو از نوه ی آخرمان بگویی.بگویی این فسقلی عجیب شبیه تو شده..من برایت چای بریزم.☕بچه هایمان بیایند.مدام بگویم :قند نخور آقا.چایی داغ نخور .. بذار سرد شه..تو لبخند بزنی☺من مثل چهل سال پیش شوم و جلوی بچه هایمان سرم را روی شانه ات بگذارم ..💑نوه هایمان را بغل کنیم .👶دخترهایمان سالاد درست کنند و غذا بیاورند ..پسرها سفره بیاورند و بشقاب بچینند..پسر اولمان بگوید :هیچی دستپخت تو نمی شه مامان..عروسمان خودش را برایش لوس کند و بگوید:پس دستپخت من چی ؟!پسرمان نازش را بکشد😍ما از حال خوششان ذوق کنیم ..زیر گوشت بگویم : مرد زندگی بودن را از خودت یاد گرفته.❤باز هم نگاه های مهربانت.👀و باز هم درد زانوهایم یادم برود ..بچه ها بروند خانه هایشان ..ومن از خوشحالی ده بار بمیرم که چهل سال است تو را دارم ..💏

1398/02/23

|

00:23

عسل_نفس_مامان

عضویت: 1396/02/09

تعداد پست: 49248

نامزدم هرچی بهش میگم میگه به حرفا گوش نده اصلا خاله زنکی نیست خودش خیلی خوبه ولی خواهراش خیلی خاله ز ...

پس یه گوشت در باشه یه گوشت دروازه..سعی کن تو بحثاشون شرکت نکنی نگی بشون چه خبر باور میکنی از بس حرف شنیدم میرم خونه ی مادر شوهرم (عممه)تا حرف نزنه حرف نمیزنم..چون اگه از خریدام بگم بعدش حتما با شوهرم دعوا راه میندازه..

❤️همسر و دو فرشته ی زیبایم بودنتان ابدی❤️

1398/02/23

|

00:25

مدیر استارتر

عضویت: 1398/02/22

تعداد پست: 1625

پس یه گوشت در باشه یه گوشت دروازه..سعی کن تو بحثاشون شرکت نکنی نگی بشون چه خبر باور میکنی از بس حرف ...

چون توخونه هستم همش حرف که میزنن میشنوم شغل شوهرم اصفهانه هی میگن حق نداری بری اونجا چون خونه مادرشوهرم اونجاست از طرفی من دوس ندارم خونمون تو شهریکه شغل نامزدم هست نباشه.

همسرمهربونم💏چهل سال بعدجلوی آینه موهایم را شانه کنم..👵روسری آبی ام را بپوشم وآرام آرام بروم توی آشپزخانه..نگاهت کنم و بگویم :دیدی گفتم میان ..لبخند بزنی☺بگویی : چقدر قشنگ شدی😍یاد وقت هایی بیفتم که جوان بودم.👩ناراحت شوم که پیر شده ام 👵..زشت شده ام ..و تو باز بگویی با موهای سفید بیشتر دوستت دارم👵و من مثل بیست سالگی هایم ذوق کنم😍سر بزنم به قیمه ای که برای بچه هایمان پخته ام ..🍲بعد تو از نوه ی آخرمان بگویی.بگویی این فسقلی عجیب شبیه تو شده..من برایت چای بریزم.☕بچه هایمان بیایند.مدام بگویم :قند نخور آقا.چایی داغ نخور .. بذار سرد شه..تو لبخند بزنی☺من مثل چهل سال پیش شوم و جلوی بچه هایمان سرم را روی شانه ات بگذارم ..💑نوه هایمان را بغل کنیم .👶دخترهایمان سالاد درست کنند و غذا بیاورند ..پسرها سفره بیاورند و بشقاب بچینند..پسر اولمان بگوید :هیچی دستپخت تو نمی شه مامان..عروسمان خودش را برایش لوس کند و بگوید:پس دستپخت من چی ؟!پسرمان نازش را بکشد😍ما از حال خوششان ذوق کنیم ..زیر گوشت بگویم : مرد زندگی بودن را از خودت یاد گرفته.❤باز هم نگاه های مهربانت.👀و باز هم درد زانوهایم یادم برود ..بچه ها بروند خانه هایشان ..ومن از خوشحالی ده بار بمیرم که چهل سال است تو را دارم ..💏

1398/02/23

|

00:30