سلام بچه ها.من یه هفته پیش سر یه موضوع بچگونه که خانواده شوهرم گفتم پشت سرما حرف زدی باید رو در رو کنیم شوهرم منو برد خونه مادرشوهرم اونجا کلی تحقیرم کردن و برچسب و تهمت دروغگویی بم زدن و کلی گله به بابام که تو دخترت زبونش دراز و حرف نمیزنه تو جمع و دروغگو و گرفت و گیر میکنه به پسرم اذیتش میکنه و....و شوهرم هیچی نگفت اصلا از من دفاعی نکرد .حتی زندایی خیلی بد با من و خانوادم حرف زد حتی نکرد بحث رو جمع کنه.منم با پدرم رفتم خونشون و منتظر شدم شوهرم بیاد دنبالم تا خانوادم باش صحبت کنن.یبار اومده خونه نبودیم حالا میگه دیگ نمیام دنبالت خودت رفتی خودتم برگرد و کلی پیام داده که صرم دیگ داره تموم میشه.....چیکار کنم به نظرتون؟بابام هم میگه بشین همین جا تا بیان دنبالت نیومدن هم طلاق
شوهرت چند سالش هست؟ رفتارهای بچه گونه ای داره و به نظر میاد پدرت میتونه فقط از پسش بر بیاد
۲۷سالشه.پدر هم نداره.مامانش میخواد زندگی ما اونجوری که اون میخواد پیش بره.شوهرم روزی سه بار باید زنگش بزنه و توضیح بده کجاست چیکار میکنه و چقد کار کرده.یه بار یه مسافرت دو نفره با هم رفتیم انقد مامانش گریه کرد و. عجز و ناله کرد...که دیگ شوهرم گفت هر وقت خواستیم بریم به هیچکس نباید بگیم.
سلام استارتر منم دقیییییقااااااااا مشکل تو واسم پیش اومد پدرمادرشوهرم انگ دروغگویی بهم زدن تهمت زدن،پدرم ک اومد دنبالم میگفتن واسمون خوته تمییز نمیکنه و از این حرفا،منم با پدرم برگشتم خونه شون با این تفاوت ک من بچه ۴ ماهه م رو ازم گرفتن ولی بازم منتظر موندم تا شوهرم خودش اومد دنبالم،اگه خودت بری دیگه بعدا سوار کولت میشن البته دور ازجونت،واسه مثال گفتم.
سلام استارتر منم دقیییییقااااااااا مشکل تو واسم پیش اومد پدرمادرشوهرم انگ دروغگویی بهم زدن تهمت زدن، ...
منم سه ماه پیش سقط داشتم خداروشکر میکنم که بچم نموند.شوهرمو خیلی دوسش دارم و وابستشم تو ای سه هفته خیلی بم سخت گذشت.حتی شوهر خواهرم خودش زنگ زده بهش گفته که من دوسش دارم.بلند شه با یه بزرگ تر بیاد با بابام حرف بزنه ولی قبول نکرده.فقط گفته من مامانم نمیتونم ولش کنم.....درصورتی که کسی حرفی از مادرش نزده
تازه بدبختی من اینجاس ک من طبقه بالاشون زندگی میکنم.از وقتی برگشتم رفت و آمدی باهاشون ندارم ولی قبلا وقتی جایی میرفتیم یا ازجایی برمیگشتیم باید اعلام میکردیم،عین حضور غیاب،تا حالا مسافرت دونفری نرفتیم همه تصمیمات زندگیمونو اونا باید بگیرن حتی میخوان طرز لباس پوشیدن منم اونا میخوان تعیین کنن،البته من فقط بخاطر بچم برگشتم ولی به خدای احد و واحد اگه بچه نداشتم،قلم پام میشکست و برنمیگشتم،دیگه از من گفتن بود
چرا بقیه اوردین تو زندگی.شوهرت خر کن بکش سمت خودت بهش حرمت و حریم یاد بده با سیاااااست البته
خب شوهرم اجازه میده دخالت کنن دیگران من تا حالا هرچی مشکل داشتیم خودم تو خودم حل کردم و کنار اومدم حتی به بابام هم نگفتم.مامانش داد منو زده پیش برادرش و بابام
خب شوهرم اجازه میده دخالت کنن دیگران من تا حالا هرچی مشکل داشتیم خودم تو خودم حل کردم و کنار اومدم ح ...
ن دیگ بلد نیسی رامش کنی من سی ساله ده سال ازدواج کردم و ی بچه دارم تازه یکسال کمتر قلق شوهرم گرفتم باید خیلییییی تلاش کنی.انقد پیشش بدی اوارو نگو آرامش واسش فراهم کن خرش کن همش نرم نرم بگو کسی دخالت نده و..
دخالت مامانش.مامانش به مامانم میگفت عروسم باید برام غذا بپزه میخوان برن بیرون از من اجازه بگیرن.به ش ...
چرا باهاش ازدواج کردی ؟چطور با همچین خانواده سطح پایینی وصلت کردین؟نگو که یه شبه اینجور شدن
هرکی امضام رو دید اگه دلش خواست یه صلوات برا درس شدن کارمون بفرسته🙏ممنون💚💚💚 ای سببساز اسباب و ای گشاینده درها، بگشای برای ما درها را و آسان گردان بر ما حساب را و آسان کن بر ما عقاب [سختیها] را، خداوندا اگر روزی من و روزی عیالم در آسمان است پس فرودش آور و اگر در زمین است پس خارجش گردان و اگر در زمین و در جای دوری است نزدیکش گردان و اگر نزدیک است آسانش گردان و اگر آسان است پس زیادش گردان و اگر زیاد است پس جاودانهاش گردان و اگر جاودانه است پس پاکیزهاش گردان و اگر پاک است پس برای من در آن برکت قرار ده و اگر موجود نیست موجودش گردان، با وجودبخشی خود و یکتایی خود که همانا بر هر چیزی توانایی و اگر در دستان خلق شرور توست آن را از دستش بگیر و آن را به من منتقل کن هر جا که باشم و مرا بهسوی آن منتقل نکن آنجا که آن هست
اوف چه حوصله ای دارین حرف و کش میدین من انقدر حرفها شنیدم گذشت کردم بی محلی کردم ...اگ میبینی حاشیه دارن رفت و امد نکن بخاطر حرف یه دختر ۱۵ ساله زندگیتو بهم ریختی پاشو برو سر زندگیت عزیزم
خدایا من طاقت انتظار ندارم منو اینجوری امتحان نکن من نی نی میخوام دامنو سبز کن😕
چرا باهاش ازدواج کردی ؟چطور با همچین خانواده سطح پایینی وصلت کردین؟نگو که یه شبه اینجور شدن
نمیدونم.نه اتفاقا تو دوران عقدمون خیلی خوب بودن.وقتی ازدواج کردیم یه سال تو یه اتاق خونه مادرشوهرم زندگی کردم یک سال هرچی شنیدم هیچی نگفتم و ریختم تو خودم دیگ صبرم تموم شد از خودم دفاع کردم بام بدتر لج کردن و هی تو گوش شوهرم میخونن که من میخوام جداشون کنم درصورتی که همه بعد ازدواج مستقل میشن و خونشون جدا میشه