2777
2789
عنوان

کیا شهردیگه ازدواج کردن دور از خونوادشون وپشیمونن

| مشاهده متن کامل بحث + 779 بازدید | 49 پست

بچه‌ها، دیروز داشتم از تعجب شاخ درمیاوردم

جاریمو دیدم، انقدر لاغر و خوشگل شده بود که اصلا نشناختمش؟!

گفتش با اپلیکیشن زیره لاغر شده ، همه چی می‌خوره ولی به اندازه ای که بهش میگه

منم سریع نصب کردم، تازه تخفیف هم داشتن شما هم همین سریع نصب کنید.

ماهم دوریم از خانواده و تو این شهر غریبیم خیلی سخته با اینک خیلی هم دور نبستیم وتقریبا دو هفته ای یکبار میریم دو روز میمونیم ولی خب گاهی خیلی سخته مثلا وقتی مریض میشم یا دلم گرفته خیلی دوست دارم برم پیش مامان و بابام تو خوب شم ولی خب نمیشه یا مثلا شب نشینی بریم و بیاییم اون دوروز رو هم ک میریم یه روز رو مجبوریم بمونیم خونه پدرشوهرم

سلام دوستان عزیز هر سوالی درباره آی وی اف دارید میتونم کمکتون کنم ‌‌‌❤️❤️
یعنی چی چجوری اومدی نزدیک تر ۱۲ساعت میشه ی شهردیگه یعنی ن شهر فامیل شوهری ن شهرخودتون؟

اره دیگه 

قبلا یه شهر بودیم دور از خانواده من و خودش .خوب مسافت زیاد بود 

راضیش کردم اومدیم یه شهر دیگه ک نزدیکتره به شهر من وخودش .الان ۳ ساعت فاصله داریم 

پسر نازم عاشقتم  
منم یک هفته میرفتم میموندم آخرش آدم راحت نیست خیلی پشیمون بودم تا اینکه بخاطر شرایط شغلی شوهرم برگشت ...

چرا برا ما هیچ گشایشی نیست میدونی چند ساله تو غربتم انگار سرنوشتم با تنهایی عحین شده

دعا کنید درتاریخ ۰۱/۰۱/۰۱ ۱۴ برای من معجزه اتفاق بیفته ......❤❤🙏🙏

پس من چی بگم که شهر خودمون ازدواج کردم بعد بخاطر شرایط شغلی شوهرم مجبور شدم بیام یه شهر کوچیک بدون امکانات که ۱۶ ساعت فاصله داریم تازه بخاطر بچه مدرسه ایم ۶ ماهی یبار میریم پیش خانواده هامون  

چرا برا ما هیچ گشایشی نیست میدونی چند ساله تو غربتم انگار سرنوشتم با تنهایی عحین شده

منم از وقتی ازدواج کردم خیلی احساس تنهایی میکنم خونواده ی خودم خیلی شلوغ بودیم الان اینجا تکو تنها

من تو یه شهر بزرگ رشد کردم.ازدواج کردم و رفتم تو یه شهر کوچیک.

اوایل که نامزدی و عقد بودم و بی تجربه بودم نمیدونستم چه زندگی سختی در پیش دارم.خام بودم.

دقیییییقا چند ماه بعد از ازدواجم که مسافرتا تموم شد تردد کم شد و تنها شدم تاااااازه فهمیدم چه غلطی کردم.ولی خدا میدونه تو  ۵ سال هیچوقت به زبون نیاوردم و به شوهرم نگفتم.حتی یه بچه دنیا آوردم دست تنها بزرگ کردم.سنی هم نداشتم.فکر کردم بچم میشه سر گرمیم.ولی جوابگو بی تابی هام نبود.عصبی شده بودم.انگار تو قفس بودم.یه روز نشستم با خودم فکر کردم دیدم باید خودم به داد خودم برسم.تصمیم گرفتم درس بخونم.با یه بچه یکساله و شیطون.

خوندم خوندم خوندم.تونستم رشته اتاق عمل تو شهر خودم قبول بشم.اولین انتخابام شهر خودم بود.بجای اینکه رشته بام ملاک باشه شهر ملاک بود.شوهرمم به قولش عمل کردم.منو اورد دقیقا کنار خونه مادرم تا هم بچم نگه دارن هم به درسم برسم

منم از وقتی ازدواج کردم خیلی احساس تنهایی میکنم خونواده ی خودم خیلی شلوغ بودیم الان اینجا تکو تنها


شاید باور نکنی من دیگه دلم برا کسی تنگ‌نمیشه ولی احساس غربت و بی کسی همیشه باهامه دلتنگی اذیتم نمیکته این بی کسیه که دلمو بدرد میاره

دعا کنید درتاریخ ۰۱/۰۱/۰۱ ۱۴ برای من معجزه اتفاق بیفته ......❤❤🙏🙏
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778

جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته

نگرانم

atdjkckcmamn | 21 ثانیه پیش
2791
2779
2792