بچه ها من کلافم نمیدونم باید چیکار کنم میتونید کمکم کنین؟ من به همسرم وابستم خیلی اوایل ازدواجمونو ک نگو خیلی واسش وقت میذاشتم به محض اینکه کلاسم تموم میشد بش زنگ میزدم اما اون هربار عذرخواهی میکردو میگف مشتری دارم عزیزم بعدا بت زنگ میزنم! ناراحت میشدم و یه بار خیلی بغض کردمو گفتم یکمم به جا مشتریات برا من وقت بذار ! بعدا با خودم فکر کردم دیدم من زیادی سخت میگیرمو عادت کردم به اینکه جواب پیامامو دیر میده یا زنگ میزدم نمیتونس دودیقه باهام حرف بزنه !حالاهام که فهمیدم هرچی پاپیچش بشم ارزش خودم کم میشه و صب میکنم خودش سرش خلوت شد تماس بگیره. ویتی بش پیام عاشقونه میدم ،پیامی ک کلی روش فکر کردم تا نوشتمش یا دیر جواب میده وقتیم جواب میده یه عشقه منی مینویسه با ایموجبه بوس تازه خیلی وقتام فقط ایموجی قلب یا بوس میفرسته همین!!! راستش سنم کمه احساسیم هستم و خیلی تو ذوقم میخوره کلی صبر میکنم که زنگ بزنه اما وقتیم زنگ میزنه عین دوستش باهام حرف میزنه اونم درحد یه دیقه ولی مامانمو بابامو ک میبینم بعد ۲۰ سال زندگی بازم چقد گرم و طولانی حرف میزنن خیلی دلم میگیره با خودم فک میکنم الان تو عقدیم اینجوریه بعدا حتما یادش نمیاد منم هستم! از حق نگذریم وقتی پیششم خیلی حواسش بم هستو گرم صحبت میکنه اما همینکه کنارش نیستم احساس میکنم عوض میشه منم از ترس سرد شدن لحنش باهام و تشنگی که نسبت به محبتش دارم دلم میخواد هرشب پیشم باشه اما چون میدونم نزدیکی زیادم اشتباهه خودمو کنترل میکنم! ولی از درون داغونم هیچ کسم درکم نمیکنه میدونین اگه خودم انقد براش وقت نمیذاشتم و برام مهم نبود مصلما ازش ناراحت نمیشدم ولی حرصم میگیره که حس میکنم یه طرفس! مگه چی بشه که تو پیام بم بگه دلش تنگ شده همیشه شب بخیر و حرفای معمولی یا پیامای +۱۸ میده:/ منم سعی میکنم همه جوره باش پایه باشم و واسش کم نذارم ولی امشب دیگه گریم گرف اخه از صب منو رسونده خونمون و رفته سرکار فقط یه بار ظهر زنگ زد و دودیقه بام حرف زد وقتی بش گفتم کاری نداری میگه چاکرم !!!! خیلی حرصم میگیره به جای اینکه با من عاشقونه حرف بزنه به شوخی داشی حرف میزنه :( وقتی قطع کردم تلفونو بش پیام دادم من وقتایی که نیستی بیشتر از وقتایی که هستی تشنه ی محبتتم پس اگه تلفنی تو محل کارت سخته عاشقونه حرف بزنی یک اسمس دوست دارم میرزه به این تماسای کوتاهه داش مشتی اونم نوشت اینجا کسی بود ولی میدونی دوست دارم منم چیزی نگفتم خیلیم سرم درد میکرد روزه هم فشار اورده بود خوابیدم تا افطار وقتی بیدارشدم ک دیگه اذان گفته بودنو مامانم گف بیا افطار کن گوشیمو نگا کردم دیدم نه زنگ زده نه اس داده!!! مطمءن بودم رفته خونشون برا افطار دلم خیلی گرف ولی چیزی نگفتم سر سفرم نفمیدم چی کوفت کردم میدونین توقع داشتم حداقل بعد پیام ظهرم که مودبانه و بدون غرغر دلخوریمو بش گفتم حواسش بیشتر بهم باشه اما اشتباه میکردم! آههه نمیدونم چیکار کنم خیلی دلم گرفته:(
عزیزم بهت حق میدم همسرت خیلی هم ادم خوبیه شرایطشو در محل کار درک کن بعضی صمیمیت ها باید برای خودتون دوتا باشه نباید کسی بفهمهمادر و پدرتو با همسرت مقابسه نکن.اونها چند ساله زندگی میکنن منم شوهرم همین طوری بود هر سال میگذره وابسته تر میشه بهم
عزیزم قرار نیست مثل تو باشه که.مرده تو زنی.بعدم تو زیاده از حد وابسته و احساساتی هستی.تو باید خودتو تغییر بدی تا به آرامش رسی.انقدر نشین فکرای بیهوده کن.سرتو گرم کن تا انشاالله زودتر بری سر زندگیت .
یه صلوات خیلی وقتتو نمیگیره ...برای سلامتی مریضا و این حقیر