منم دیدم ظرفها همه نشسته س تواشپزخونه گرفتم همه رو شستم و خونه رو که بچه پر از پفیلا و نون ریزه کرده بود جارو برقیکشیدم
ناگهان دیدم اشک تو چشماش حلقه زده گفت خدا در و تخته رو خوب جور میکنه خدارو شکر کردم که غروبی باهاش کل کل نکردم و الان داره شام درست میکنه