2777
2789

😐😐شبيه خوابم كه نبود

ولي شبيه آرزويي كه در مورد همسر ايندم داشتم بود

كه وقتيم ديدمش همون موقع عاشقش شدم ولي اون منو ادم حساب نكرد حامال😒

اما بعد يمدت ديدم اوونم داره توجه نشون ميده 

دیدین خدا بالاخره بغلمو با دستاش پر کرد؟                         امضای قبلیم: خدایامیشه بغلمو با  دستات پر  کنی؟ آخه  مامانم میگه: دستای خدا به لطافت نوزاد تازه  متولد  شدس❤ 

بچه ها بعد مدت ها جاریمو دیدم، انقدررررر لاغر شده بود که اولش نشناختمش!
پرسیدم چیکار کرده که هم هرچیزی دوست داره میخوره هم این قدر لاغر شده اونم گفت از اپلیکیشن زیره رژیم فستینگ گرفته منم زیره رو نصب کردم دیدم تخفیف دارن فورا رژیممو شروع کردم اگه تو هم می‌خوای شروع کن.

😐😐شبيه خوابم كه نبود ولي شبيه آرزويي كه در مورد همسر ايندم داشتم بود كه وقتيم ديدمش همون موقع عا ...

عزیزم😀 یادمه توی تاپیک گفتی میخواستی همون اول بری بهش شماره بدی ولی دوستات نذاشتن و بعد یه مدت خودش اومده! خیلی داستانتو دوس داشتم چیکار کردی که خودش اومد ؟

میگم زشت نیست یه اقایی هزار و اندی ساله منتظره ۳۱۳ نفره؟😔😔😔 .... روزی میاید از سوی مهربانی ... بیاین همگی دعا کنیم تا زودتر بیاد ... الهم عجل لولیک الفرج ... 

من دیدمممم 

وقتی دیدمش میخواستم شاخ ک نه دم دربیارم ک قبلا خوابش رو دیدم 

البته این سومین خوابم بود واقعیت پیدا کرد 

معمولا هم خوابم رو برای کسی تعریف نمیکنم 

                               معجزه یعنی اینکه حسین و برادرش عباس ، منِ روسیاه رو قابل بدونن و حاجتم رو بدن .خدایا شکرت 💙            خدایا از اولش سپردمش دست خودت تو دلیم رو . خودت نگهشدار. خدایا شکرت 
عزیزم😀 یادمه توی تاپیک گفتی میخواستی همون اول بری بهش شماره بدی ولی دوستات نذاشتن و بعد یه مدت خودش ...

اره دقيقا😁

اصلا هيچكاري نكردم 

بجز وقتي كه مثل بز تابلو نگاش ميكردم 😐يبارم داد زدم وسط دانشگاه گفتم :هوووووي بيلمَز(البته مخاطبم دوستم بود) برگشت نگام كرد

فك كنم همونموقع ها توجهش بهم جلب شد😅

دیدین خدا بالاخره بغلمو با دستاش پر کرد؟                         امضای قبلیم: خدایامیشه بغلمو با  دستات پر  کنی؟ آخه  مامانم میگه: دستای خدا به لطافت نوزاد تازه  متولد  شدس❤ 

من خوابشو دیدم یه آقایی بود که لباس زیتونی پوشیده بود خونه پدر بزرگم، دقیقا هم اولين بار با همسرم خونه پدر بزرگم آشنا شدم  که لباس زیتونی تنش بود

فرزندم،دلبندم، عزیزتر از جانم از ملالتهای این روزهای مادری ام برایت میگویم... از این روزها که از صبح باید به دنبال پاهای کوچک و لرزان تو بدوم و دستت را بگیرم تا زمین نخوری. به کارهای روی زمین مانده ام نمیرسم این روزها که اتاقها را یکی یکی دنبال من می آیی، به پاهایم آویزان میشوی و آن قدر نق میزنی تا بغلت کنم، تا آرام شوی. این روزها فنجان چایم را که دیگر یخ کرده، از دسترست دور میکنم تا مبادا دستهای کنجکاوت آن را بشکند. با ناراحتی و ناامیدی سر برگرداندنت را میبینم که سوپت را نمیخوری و کلافه میشوم از اینکه غذایت را بیرون میریزی. هرروز صبح جارو میکشم، گردگیری میکنم، خانه را تمیز میکنم و شب با خانه ای منفجر شده و اعصابی خراب به خواب میروم. روزها میگذرد که یک فرصت برای خلوت و استراحت پیدا نمیکنم و باز هم به کارهای مانده ام نمیرسم... امشب یک دل سیر گریه کردم. امشب با همین فکر ها تو را در آغوش کشیدم و خدا را شکرکردم و به روزها و سالهای پیش رو فکر کردم و غصه مبهمی قلبم را فشرد...تو روزی آنقدر بزرگ خواهی شد که دیگر در آغوش من جا نمیشوی و آنقدر پاهایت قوت خواهد گرفت که قدم قدم از من دور میشوی و من مینشینم و نگاه میکنم و آه... روزگاری باید با خودم خلوت کنم و ساعتها را بشمارم تا تو از راه بیایی و من یک فنجان چای تازه دم برایت بیاورم و به حرفهایت با جان گوش بسپرم تا چای از دهن بیفتد.... روزی میرسد که از این اتاق به آن اتاق بروم و خانه ای را که تو در آن نیستی تمیز کنم. و خانه ای که برق میزند و روزها تمیز میماند، بزرگ شدن تو را بیرحمانه به چشمم بیآورد. روزی خواهد رسید که تو بزرگ میشوی، شاید آن روز دیگر جیغ نزنی، بلند نخندی، همه چیز را به هم نریزی... شاید آن روز من دلم لک بزند برای امروز... روزی خواهد رسید که من حسرت امشبهایی را بخورم که چای نخورده و با سردرد و گردن درد و با فکر خانه به هم ریخته و سوپ و بازی و... به خواب میروم... شاید روزی آغوشم درد بگیرد، این روزها دارد از من یک مادر به شدت بغلی میسازد...! این روزها فهمیدم باید از تک تک لحظه هایم لذت ببرم

من واقعا خوابشو دیدم

قبل عقدم و خواستگاریم خواب دیدم یجایی ام دارم از ماشین وسیله بر میدارم و صدا زدم مجتبییییی گفت بله 

گفتم بیا کمکم ....


بعد عقدمون رفته بودیم مسافرت 😐 دقیقا همون صحنه خوابم اومد تو ذهنم و سرم گیج رفت

بعد که رسیدی شهرمون گفتمش میدونی چیشد

گفت چیشد😐 گفتمش مجتبی تو همونی ک تو خوابم اومدی

من قبل خواستگاری به اجیم گفته بودم خوابمو 

من به اجی گفتم ک خواب دیدم متاهلم اسم شوهرمم مجتبی بود 

گفتمش وای مجتبی تو از قبل ب من الهام شده بودی🤣🤣 

یعنی انقد برام جذابه این موضوع که میخوام قاب بگیرمش🤣🤣🤣😍😎

♥️دوستت دارم خدا♥️
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
داغ ترین های تاپیک های امروز