من تو یه شهر دیگه زندگی میکنم و دو سه روز اومدم شهرمون وقتی اومدم دیدم مامانم شدید مریضه بردیم دکتر گفت باید بستری بشه بستریش کردیم دلم شکسته بود از بیمارستان اومدیم بیرون سوار ماشین شدیم بیایم خونه یه هو شوهرم به جای اینکه منو دلداری بده یا....میگه پالتو آبجیمو پوشیدی باز ببر بذار سر جاش مسئولیت پذیر باش.(من فکر کردم هوا گرمه و نیاز نیست پالتو بیارم برای همین مادر شوهرم صبح پالتوی خواهر شوهرمو داد بپوشم فعلا) منم عصبانی شدم با صدای بلند گفتم چییییی میگی حالا تو ببر بذار سر جاش نترس هیچیش نمیشه اصلا اشتباه کردم پالتو آبجیتو پوشیدم...بعد رسیدیم دم در گفت جواب این کاراتو خواهی گرفت جواب داد زدناتو خواهی گرفت منم گفتم به جهنم...اونم گفت بی تربیت صداتو بیار پایین منم گفتم بی تربیت تویی و فامیلات...خیلی بد گفتم خودم میدونم...من خونه ی بابامم اونم خونه ی باباش فکر کنم دیگه نه بهم زنگ بزنه نه....شما جای من بودین عصبانی نمیشدین؟الان چی کار کنم....
من موقع عصبانیت قهر میکنم و اصلا حرف نمی زنم آنقدر سکوت میکنم تا عصبی میشه میاد شروع میکنه حرف زدن و دلیل ناراحتی پرسیدن میدونم اگه دعوا کنم ممکنه حرفی بزنم که بعدا پشیمون بشم
بیچاره گرفتار بیمارستان بوده مادرش رو تخت بیمارستانه همینجوری از نظر روانی تحت فشاره بعد همسر آدم جای التیام به دردش تو همچین شرایطی بیاد تحت فشار هم بذاره با کلام تیزش بشه قوز بالا قوز
اونوقت ایشون از کوره در بره اینقدر غیر طبیعیه که همه ملامتش میکنید؟؟؟
عزیزم شما یکم تنها باش به شوهرت هم فرصت بده تا اونم متوجه اشتباه خودش بشه
همونطور که شما عذاب وجدان گرفتید ایشونم میگیره درستش همینه
ای بر پدرت دنیا...آهسته چه ها کردی...دل من هر چه غلط بود فراوان کردی...