اتفاقا و سوتی های خنده دار تو مراسمای عزاداری
چون معمولا ادم میمونه چی بگه و میخواد دلداری هم بده دیگه گاها تبدیل به سوتی میشه
مادر همسایمون یکسال اخر عمرشونو سختیه زیاد کشیدن چندتا عمل و مدام بیمارستان همسایمون گاهی درددل میکرد و یکبار گفت دیگه طاقت درد کشیدنشو ندارم
ایشون بالاخره فوت شدن من رفتم پایین برای عرز تسلیت تا منو دید گریش بیشتر شدمنم گفتم عزیزم خدا رحمت کنه راحت شدن دوباره گریه کرد دوباره گفتم این اخریا واقعا سخت بود راحت شدن دوباره گریه کرد دوباره گفتم گریه نکنید الان راحت شدن که دیگه یه نگاهی کرد به منو گفت بالاخره مامانم بوده هاا
وای من اب شدمممممممممم
بعدش فکر کردم چه پافشاری روی این قضیه داشتم چراااا اخه
الانم که یادش میوفتم اب میشم اخه هی میگفتم نمیدونم چم شده بود