تازه عروسی کرده بودیم ماشینمون کلا دست اینا بود جوری ک ما میرفتیم میگفتیم اگه ماشینو لازم ندارین ببریمش
بعد یه روز پدرشوهرم هی داشت میگفت فلان چیزو برا ماشین خریدم فلان خرجو واسش کردم،مادرشوهرم هی میگفت گوش میدی؟گوش کنا
منم دیگه حرصم گرفته بود گفتم باباهای مردم برا بچشون ماشین میخرن میندازن زیرپاشون اینکه...
دایی شوهرمم اونجا بود مادرشوهرمم قرمز شد بنفش شد دیگه جوابی نداشت بده
پدرشوهرم بش گفت آخه چرا میپری تو حرف من