خلاصه بگم آخرش حرفای خالم و اطرافیان الذهن خانواده تاثیر گذاشت و گذاشتم برم دانشگاه اون موقع خیلی ناراحت بودم همه ی دوستام حتی اگه شده برن دانشگاه ازادرفتن بگذریم دعوت شدیم عروسی مامانم گفت دخترپوسیدی تو خونه بیابریم ولی من اصلا دلم نمی خواست برم همش می گفتم حالم خوب نیست ولی مامانم ول کن نبود چون فکرمیکردبخاطردانشگاه نرفتنم قهرکردم