منم خیلی اشتباهات کردم خیلی که جز افسوس چیزی باقی نذاشته
شنا خواهرشوهرت دخالت کرده واسه من بدترین ضربه رو برادرشوهرم بعد نامزد کردنش زد بهمون خیلی بد بود منکه سپردمش بخدا الان باهاش کلن حرف نمیزنم جایم باشه نمیرم زنشم پارسال ماه رمصون دیدم در حد سلام خداحافظ
میدونی چیه شوهر من بچه کوچیکه بود که زن گرفت ی جوری واسه داداش بزرگه زور داشت دوتا خواهربزرگاشم زورشون میاد حسودی میکنم مادرشوهرمو که نگم هنوز زیر زیرا کرمشو میریزه شوهرم همرو بعد اتفاق که داداشش راه انداخت شناخت من تا حرص میخورم شروع میکنه اونارو فحش دادن و خودشو بعدش پشیمون میشم
واقعا سخته بخای سکوت کنی هیچی نگی
واقعا ی وقتا فقط تو خودم میریزم نمیگم تا شوهرم داغون نشه
نمیدونم چرا بزرگترا بجای اینکه شرایطتو خوب کنن با دخالتا و حرفتی بیجاشون همه چیو بدتر میکنن
الان زمانه ای شد که حتی پدر و مادرم چشم دیدن خوشبختی و پیشرفت بچشو نداره چه برسه خواهر برادر چه برسه غریبه
منم تمام تلاشمو میکنم که شرایطتو خوب نگه دارم دعوامون میشه بیشترم فقط فقط بخاطر بقیه اما متاسفانه نمیشه باهمه هم قطع رابطه کرد رفت و اومد کم شد اما همون یکمشم باز دردسر
خدا فقط خودش هممونو کمک کنه