ديشب با شوهرم دعوام شد اونم سر چي شير خريده بود تا ماست درست كنه كه اونم گذاشته بود زير اوپن لاي پارچه ها كه هميشه جاشونه منم رفتم پارچه بردارم كه ديد فرياد زد ماست رو ريختي زمين منم گفتم چه ماستي مگه اونجا ماست بود كه برگشت گفت كثافت احمق آره مگه نميدونستي كه من گفتم نه والا من چه بدونم اومد نگاه كرد بعد لگد زد ماست ريخت زمين گفت تميز كن منم تميز كردم