2777
2789
اخیییی نازیی😂😂😂😂😂 فکر کنم مادرشوهرت کلا خاله بازی دوست داره خیلی تنهاست شاید، با پدرشوهرت میسا ...

دقیقا ددریه 

شوهرشو دوست نداره

بفهمه تا سر کوچه داری میری میگه منم میام

عین بچه ها میمونه

یه چیزی بهت بگم؟ همین الان برای خودت و عزیزات انجام بده.

من توی همین نی نی سایت با دکتر گلشنی آشنا شدم یه کار خیلی خفن و کاملاً رایگانی دارن که حتماً بهت توصیه می کنم خودت و نزدیکانت برید آنلاین نوبت بگیرید و بدون هزینه انجامش بدید.

تنها جایی که با یه ویزیت آنلاین اختصاصی با متخصص تمام مشکلات بدنت از کمردرد تا قوزپشتی و کف پای صاف و... دقیق بررسی می شه و بهت راهکار می دن کل این مراحل هم بدون هزینه و رایگان.

لینک دریافت نوبت ویزیت آنلاین رایگان

شوهر من 

خب اینجوری عجیبه یه کم... البته نه که اصلا ندیده باشما، همسایمون وقتی زایمان کرد مامانش اومد پیشش... چندروز بعد رسما مادرشو از خونه انداخت بیرون...زنه خودش حدودا 38سال سنش بود اون موقع... کم سن نبود که بگیم بی عقلی کرد..میگفت حوصلشو ندارم ،و به مادرش گفت برو خونه خودت اینجا نمون حوصلتو ندارم!  واسم عجیبه.

🖤

وا چه خبره هفته ای چند بار؟ اگرم تازه دلش بخواد مثلا بمونه خونه پسرش فوق فوقش ماهی یبار کافیه دیگه به هرحال آدم دوس داره تو خونه خودش باشوهر خودش راحت باشه جلوی مادرشوهر نمیشه که تاپ شلوارک و لباس باز پوشید آدم باید خفه شه 

من شب سوم عروسیم مادرشوهرمو خواهرشوهرم اومدن و شب خوابیدن خونمون. بعد از اون ماهی چند روز مادرشوهرم خواهرشوهرم رو مأمور میکرد که بیاد و شبانه روز بمونه خونمون و سر از کار ما در بیاره و رفتار ما با همدیگه رو ببینه. بخدا اینقدر زجر کشیدم که حد نداره. الان خواهرشوهرم عروسی کرده و بخاطر خودش به وقتش روشن فکر میشه

من به خاطر شرایطی که بود حدود 6ماه مادرشوهرم خونه ی ما بود و واقعا سخت گذشت بهم کلا زندگی خصوصی نداشتم وکلی سختی های دیگه اصلا اجازه نده ماهی یکبار بیشتر بشه دیگه میشه مزاحمت 

من خیلی خوشبختم از وقتی که یاد گرفتم هر چیزی در درونم هست را نشان دهم. من تمام احساساتم را دوست دارم و اطرافیانم را نسبت به آنهاآگاه میکنم.احساسات عزیزم بازی قایم باشک ما تمام شد.ترس عزیزم مرسی که مرا یاری میکنی خشم مهربانم مرسی که هستی ناراحتی عزیزم چه خوب که هستی دل شکستگی باشکوهم چه خوب که منفی های زندگیم را بهم نشان میدهی. شادی ' خوشحالی `دل خوشی `نفرت `و........
خب اینجوری عجیبه یه کم... البته نه که اصلا ندیده باشما، همسایمون وقتی زایمان کرد مامانش اومد پیشش... ...

عجیب چرا؟ خب به مادرش میگه من میخوام با خانومم تنها باشم راحت باشم البته مادر شوهر من خودش خیلی با فهم و شعور نمیمونه

خب اینجوری عجیبه یه کم... البته نه که اصلا ندیده باشما، همسایمون وقتی زایمان کرد مامانش اومد پیشش... ...

عجیب نیست عزیزم منم دوس ندارم کسی شب بمونه خونم از الان فکر اینم که وقتی زایمان کردم مامانم قراره بیاد بمونه چیکار کنم یا چون اولیه منو قراره چند روزی ببره خونه خودشون من نمیتونم برم اصلا دوس ندارم دلم میخواد خونه خودم بمونم 

من شب سوم عروسیم مادرشوهرمو خواهرشوهرم اومدن و شب خوابیدن خونمون. بعد از اون ماهی چند روز مادرشوهرم ...

من جات بودم راه و بیراه خودم و بچه‌ها مو دعوت میکردم خونش تا آخر شبم میموندم که حسابی زابه راه بشه بعد برمیگشتم خونم 

پسر کوچولوی دوست داشتنیم طعم خوشبختی رو درکناره تو چشیدم 
از لحظه ورودش هر اتفاقی افتاده رو میره همه جا جار میزنه مهربونه ولی خیلی سادست و دهن لقه

من بخاطر موضوعی برا اولینبار مجبور شدم سه روز خونه مادر شوهرم بمونم اونم با اصرار بسیار خودش,یعنی کوچکترین حرکاتو حرفامو یه داستان کرده بود رفته بود پیش شوهرم بدمو گفته بود,مثلا من بچه خودمو بردم دستشویی یه داد سرش زده بودم رفتهبود گفته بود زنت فلانه و اینا,آخهبچم خونه اونا نمیرفت دستشویی خودشو میگرفت دو سالشه,مثانش داشت میترکید دیگه بردمش دستشویی بزور سرش داد زدم که بشینه و نشستو کارشو کرد,دیگه از حرفای دیگش نگم

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
داغ ترین های تاپیک های امروز