گاهی ناخواسته همون میشه که اروم از قلبت عبور کرده
برای مثال:
1-
زمستون سال 83 بود با دختر عموم از ارزوهامون در مورد ازدواج صحبت می کردیم، از ارزوهام بود که همسرم یه مرد تحصیل کرده و خوش قیافه و خوش استایل باشه ، برای مثال که بهتر متوجه بشه که چه جور شخصی مورد پسندمه، بدون ذهنیت قبلی اسم شهاب حسینی رو اوردم
کمتر از دو ماه بعدش نامزد کردم
روز عقدم چند تا از مهمونام ، مخصوصا عمه ام (که تا حالا چند بار تکرار کرده) که همسرم چقدر شبیه شهاب حسینی
2) معتقد به تک فرزندی بودم و خداوند مهربون یه دختر بهمون هدیه کرده بود، یه روز همکارم که تازه زایمان کرده بود، اومده بود اداره که یه سر بزنه بهمون، پسرشو که خیلی هم ناز بود داد بغلم تا با همکارا سلام و علیک کنه، بچش تو بغلم اصلا غریبی نکرد ، سرشو همچین گذاشته بود رو سینم و دو رو ور رو نگاه می کرد که با ارامشش یه ارامش خاصی به من داد که اصلا دوست نداشتم از بغلم بره،
با اینکه از بچه دوم اصلا خوشم نمیوم، همون لحظه یه دفعه ای از دلم عبور کرد که ای کاش خدا به منم یه پسرمثل پسر همکارم هدیه کنه، کمتر از یکسال ناخواسته باردار شدم (و با کلی ناشکری و گریه و زاری بچه رو نگه داشتم) و خداوند بهمون یه پسر ناز هدیه داد ، هر وقت به پسرم نگاه می کنم یاد اون لحظه می افتم که بین من و خدایم بود.
گاهی ناخواسته همون میشه که اروم از قلبت عبور کرده.
اتز این تجربه های ناب اگه دارین به اشتراک بزارین دوستای گلم