دیروز صبح شوهرم رفت توی پارکینگ تا ماشینو روشن کنه و بره
قبل رفتنش گفت باید ماشیننو یکم روشن بذارم تا گرم شه.
بعد من خیلی یهویی یواشکی از پنجره نگاش کردم دیدم دایم چشمش به ساختمونه روبروییمونو طبقه های بالاشه انگار منتظر کسی باشه بعد رفت تو ماشین نشست بازم چشمش اونجا بود همش پیاده میشد بازم همینطور
قبلا چندبار صبح دیده بودمش از پنجره اصلا اینجوری نبود
هی هم انگار با یه حالت ترس پنجره ی خودمونو نگاه میکرد
بدتر از همه اینکه دیدم تو همون پنجره یه نفر داشت با دستش با پرده شون که همیشه ی خدا جمع هست ور می رفت یهو دستشو برداشت
توی ساختمون رو بروییمون طبقه ی بالا اکثرا یه خانم ک نمیدونم زنه یا دختر احتمال زیاد زن اکثرا سرلخت و با لباس راحتی میاد لب پنجره و یا ناخن میگیره یا اینور اونورو تماشا میکنه.
خیلی حالم بد بین منو شوهرم خیلی وقته ک این مشکلاتو این چیزا نیست و البته این مدلیش تاحالا نبود
من همش میترسم دوس ندارم زندگیم سر چیزای کوچیک یا بزرگ نابود شه
میترسم شیطون گولش بزنه
خودمم درحال حاظر باردارمو ماه های اخرم حالمم زیاد روبراه نیست درد دارم نمیدونم چ خاکی باید توی سرم بریزم
از دیروز که رفت همش قیافشو اون نگاه هاش جلوی چشممه و دیوونم کرده ک نکنه...
باهاشم حرف زدم زیر بار نمیرفت میگفت من منظوری نداشتم حالت عادیم بوده ک همه جارو نگاه میکردم