شب اولم یجوری به جون هم افتاده بودیم که فقط میخندیدیم😂 نشسته بودیم رو تخت من میگفتم اععع سعید اون سوراخ دیوارو میبینی ؟شبیه توعه بعدم هار هار میخندیدیم .آخرم با همون لباس عروس و کت شلوار خوابمون برد 😂عروسی تاریخی بود کلا
من خالمم سر حنابندونش داشت با عشوه خرکی وسط مجلس میرقصید دامنشم کوتاه بود یهو زارت افتاد رو وسایلا دامنشم رفت بالا 😂😂😂😂یعنی من نشسته بودم زمین میخندیدم
😅دختر دایی من از بس استرس داشت یادش رفت اجازه بگیده فقط گفت بله ...داییمم بلند گعت منم برگ چغندرم ا ...
منم فقط گفتم بله ...انقدم بلند گفتم ...داداشام انقد خندیدن .... بعدشم که حلقه رو انداختم دست راستش ...دستم نمیرفت به زووور میخواستم بچپونم تو انگشتش ...خلاصه وضعیتی بودا