اونايي تا پيك هاي زندگيمو از قبل خوندند مي دونند مامان وبابام از هم جدا شدند و ما خونه پدر پدري باهاشون زندگي ميكنيم خسته شدم از اتاقم تخت خوابم شكست بابام نبرد درست نكرد اتاقم اصلا دوست ندارم انگار اتاق نيست داخلش يه خونست وسايل همه چيز بابام توش خسته شدم دوست دارم از اين بدبختيام بيام بيرون ميخوام دوباره اتاقمو تبديل به اتاق دخترونه كنم نه اينكه بابا طويله ش كرده منظورم هرچي وسايل ريخته توش تا يه حرفم ميزنم اعصباني ميشه واقعا از زندگيم خسته شدم تو رو خدا راهكار بدين